1 ای مه و خور بروی تو محتاج بر سر چرخ خاک پای تو تاج
2 چه کنم وصف تو که مستغنیست مه ز گلگونه گل ز اسپیداج
3 هرکه جویای تو بود همه روز همه شبهای او بود معراج
4 پادشاهان که زر همی بخشند بگدایان کوی تو محتاج
1 زهی با لعل میگونت شکر هیچ خهی با روی پر نورت قمر هیچ
2 عزیزش کن بدندان گر بیفتد ملاقاتی لبت را با شکر هیچ
3 دلم را در نظر آمد دهانت عجب چون آمد او را در نظر هیچ
4 عرق بر عارض تو آب بر آب حدیثم در دهانت هیچ در هیچ
1 زهی با لعل تو شهد و شکر هیچ خهی با روی تو شمس و قمر هیچ
2 لبم را بر لبت نه تا ببینم که با او نسبتی دارد شکر هیچ
3 دهانت دیدم وآن گشت باطل که می گفتم نیاید در نظر هیچ
4 وزین معنی عجب دارم که چون من جهانی دل نهادستند بر هیچ
1 زآنگه که مست عشق تو شدسیف رابهست یک کام از لب تو که صد جام از صبوح
2 ای پیک نامه ور زمن آن ماه را بگوی فی جنب شمس غرتک البدر لا یلوح
3 واین خسته فراق ترا طرفه حالتیست من ذکر کم یسرومن شوقکم ینوح
4 ای اهل دل زلعل تو کرده غذای روح مردن زعشق تو بر زنده دلان فتوح
1 ای چو انجم جیش حسنت بی عدد ماه از روی تو می خواهد مدد
2 محرم قرب ترا میقات وصل مجرم بعد ترا شمشیر حد
3 وی الف قدی که بی وصل توم حرف با تشدید هجران یافت مد
4 در حساب حسن تو بی کار شد راست چون دست اشل انگشت عد
1 ای زروی تو مه و خور را مدد از ازل دوران حسنت تا ابد
2 حسن را از عاشقان باشد کمال پادشاه از لشکری دارد مدد
3 در کتاب ما نمی گنجد حروف درحساب ما نمی آید عدد
4 معنی اسما همه در ذات تو مضمر ست ای دوست چون نه در نود
1 زکوی دوست بادی بر من افتاد چه بادست این که رحمتها بروباد
2 بمن آورد از آن دلبر پیامی چنان شیرین که شوری در من افتاد
3 بدو گفتم اگر آنجا روی باز دل غمگین ما را شادکن شاد
4 بگویش بی تو او را نیم جانیست وگر در دست بودی می فرستاد
1 حق که این روی دلستان بتو داد پادشاهی نیکوان بتو داد
2 در جهان هرچه می خوهی می کن که جهان آفرین جهان بتو داد
3 در جهان نیکوان بسی بودند بنده خود را ازآن میان بتو داد
4 دل گم گشته باز می جستم چشم وابروی تو نشان بتو داد
1 از سر صدق ارکسی بر آستانت سر نهاد تخت بختش پای برکرسی هفت اختر نهاد
2 حبذا آن عاشق سیار کز صدق طلب گرد هردر گشت وپیش آستانت سر نهاد
3 در مقامات ارچه عاشق را مددها کرد عقل عقل را از عشق قدسی چون توان برتر نهاد
4 گرچه سوی آسمان همراه باشد جبرئیل چون تواند پای بر معراج پیغمبر نهاد
1 گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد دل که تخت خود بر از کرسی هفت اختر نهاد
2 کشور عشق از حوادث ایمن آمد زآن دلم پشت برآفاق کرد ورو بدین کشور نهاد
3 ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم سرنهد بیرون درآنکس که پای اندر نهاد
4 همچو دانه جان فشاند پیش هر مرغ آنکه او پای دل در دام عشق همچو تو دلبر نهاد