1 طوطی روح که دامش قفس ناسوتست عندلیبی است که جایش چمن لاهوتست
2 بشکرهای ملون چو مگس حاجت نیست طوطیی را که ز خوان ملکوتش قوتست
3 یوسف عقل ترا نفس تو چون زندانست یونس روح ترا جسم تو بطن الحوتست
4 ای بدنیا متمتع اگر این عمره و حج از پی نام کنی کعبه ترا حانوتست
1 دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست دل جان شود درو چو تمنای عشق تست
2 سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست
3 جانم فدای تو که دل مرده رهی از زنده کردگان مسیحای عشق تست
4 ای نور دیده درتن مشکات شکل ما مصباح روح زنده باحیای عشق تست
1 مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست
2 ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست
3 اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست
4 درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست
1 جانم از عشقت پریشانی گرفت کارم از هجر تو ویرانی گرفت
2 وصل تو دشوار یابد چون منی مملکت نتوان بآسانی گرفت
3 گر سعادت یار باشد بنده را سهل باشد ملک و سلطانی گرفت
4 دست در زلفت بنادانی زدم مار را کودک بنادانی گرفت
1 هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست
2 قومی بکار دنیی وقومی بآخرت مشغولیی که با تو نباشد بطالتست
3 نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد از داستان عشق تو اول مقالتست
4 از حال ما خبر ز مجانین عشق پرس هشیار را خبر نبود کین چه حالتست
1 روز رخت که غره ماه جمال تست هر شب مدد کننده بدر کمال تست
2 هم نظم شعر من خبری از حدیث عشق هم حسن روی گل اثری از جمال تست
3 عنقای عقل بنده چو پروانه چراغ پر سوخته ز پرتو شمع جلال تست
4 تیر نظر همی نرسد آفتاب را آنجا که قوس ابروی همچون هلال تست
1 یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
2 تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
3 یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت خانه بر یعقوب گریان بیت احزان کرد و رفت
4 من بدان سان که بدم دیدند مردم حال من آمد آن سنگیندل و حالم بدین سان کرد و رفت
1 ترا من دوست دارم تا جهان هست همه نام تو گویم تا زبان هست
2 اثر گر باز گیرد عشقت از خلق سراسر نیست گردد در جهان هست
3 ترا خاطر سوی مانی و ما را سوی تو میل خاطر همچنان هست
4 بکوشش وصل تو دریافت نتوان ولیکن من بکوشم تا توان هست
1 دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست
2 نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست
3 ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست
4 آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست
1 گشت روی زمین چو صحن بهشت از رخ خوب یار حور سرشت
2 دیده از دل کن وببین دیدار ای قصارای همت تو بهشت
3 بر گل از روی لاله رخ که نمود بر مه از مشک سوده خط که نوشت
4 حسن رویش زخط نگردد کم رخ ماه از کلف نگردد زشت