1 عاشق روی تو از کوی تو ناید در بهشت نزد عاشق فخر دارد خاک کویت بر بهشت
2 عاشق عالی نظر آنست که کو بیند بچشم روی تو امروز در دنیا و فردا در بهشت
3 وقت دیدار تو با درویش، شرکت کی بود آن توانگر را که چون شداد هست از زر بهشت
4 عاشقان دوزخ آشام ترا امروز هست در دل از یاد تو این معشوق جان پرور بهشت
1 ای نور دیده دیده ز (روی) تو نور یافت جان حزینم از غم عشقت سرور یافت
2 خورشید سوی مشرق از آن راه گم نکرد کز روی همچو ماه تو هر روز نور یافت
3 از نفحه هوای تو جان را میسر است آن زندگی که قالبش از نفخ صور یافت
4 بی رهبر عنایت تو بنده جای خود، گرچه بسی دوید، ز کوی تو دور یافت
1 عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت بختیار اوست برما که ترا یار گرفت
2 من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت
3 وقت آنست که از روزن ما در تابد آفتابی که شعاعش در ودیوار گرفت
4 بلبل از غلغل مستانه خود بی خبرست که گل از باغ بشهر آمد و بازار گرفت
1 دل حظ خویشتن ز رخ یار برگرفت دیده نصیب خویش ز دیدار بر گرفت
2 شیرین من بیامد و تلخی هجر خویش از کام من بلعل شکر بار برگرفت
3 ملک سکندرست نه آب آنکه جان من ز آن چشمه حیات خضروار برگرفت
4 آن درد را که هیچ طبیبی دوا نکرد عیسی رسید و از تن بیمار برگرفت
1 جانم از عشقت پریشانی گرفت کارم از هجر تو ویرانی گرفت
2 وصل تو دشوار یابد چون منی مملکت نتوان بآسانی گرفت
3 گر سعادت یار باشد بنده را سهل باشد ملک و سلطانی گرفت
4 دست در زلفت بنادانی زدم مار را کودک بنادانی گرفت
1 یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
2 تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
3 یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت خانه بر یعقوب گریان بیت احزان کرد و رفت
4 من بدان سان که بدم دیدند مردم حال من آمد آن سنگیندل و حالم بدین سان کرد و رفت
1 زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت
2 بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی بگوید از غزل من نشید وصف جمالت
3 چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت
4 تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت
1 هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است خفیه در زیر طاق ابرویت
2 بهر آشوبشان کند بیدار هر زمان غمزه سخن گویت
3 استخوانی زدر برون انداز که چو سگ می دویم در کویت
4 بس که بر جان بنده راه زدند حسن دلگیر و عشق دلجویت
1 مرا تا دل شد اندر کار رویت بصد شادی شدم غمخوار رویت
2 مرا گر دست گیری جای آنست که حیران مانده ام در کار رویت
3 برد ارزان مکن نرخ دل و جان بحسن ار تیز شد بازار رویت
4 بهر دم صورتی در خاطر آید مرا از لفظ معنی دار رویت
1 بهشت روح شد گلزار رویت امید عاشقان دیدار رویت
2 ندانستم که لطف صنع ایزد بحسن اینجا رساند کار رویت
3 زمین را ذرها خورشید گردد اگر بروی فتد انوار رویت
4 لبانت شکر مصر جمالت زبانت بلبل گلزار رویت