نسیم باد بهاری گر اتفاق از سیف فرغانی غزل 143
1. نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد
که ره گذار تو بر جانب عراق افتد
...
1. نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد
که ره گذار تو بر جانب عراق افتد
...
1. درین تفکرم ای جان که گر فراق افتد
مرا وصال تو دیگر کی اتفاق افتد
...
1. در دل از عشق کسی گر خار خارت اوفتد
قصه درد دل من استوارت اوفتد
...
1. درین سخن صفت حسن یار چون گنجد
حساب بی عدد اندر شمار چون گنجد
...
1. مرا در دل غم جان می نگنجد
درو جز عشق جانان می نگنجد
...
1. دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد
سر خود گیر که این کار خطرها دارد
...
1. شمع خورشید که آفاق منور دارد
مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد
...
1. کسی کز دل سخن گوید دمش چون جان اثر دارد
بپرس از وی که صاحب دل زعلم جان خبر دارد
...
1. اندر ره تو دل چه بود جان چه قدر دارد
نزد گدای کوی تو سلطان چه قدر دارد
...
1. روی تو که ماه را خجل دارد
شاهی است که ملک جان و دل دارد
...
1. کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد
جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد
...
1. نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
...