1 گر نور حسن نبود رو کی چو ماه باشد ور رنگ و بوی نبود گل چون گیاه باشد
2 اندر زمین چه جویی آنرا که از نکویی چون آسمانش بر رو خورشید و ماه باشد
3 ای دانه وجودت بی مغز جان چو کاهی گر جان مغز نبود دانه چو کاه باشد
4 صورت بجان معنی آراستست ورنی در خانهای شطرنج از چوب شاه باشد
1 عشق از هستی کس عین و اثر نگذارد هیچ صاحب خبری را بخبر نگذارد
2 عشق سلطان غیورست و چو ملکی گیرد اندر آن مملکت از غیر اثر نگذارد
3 آن مبارک قدمست او که چو دستش برسد هیچ بر گردن هستی تو سر نگذارد
4 هستی تست گناه تو و او با همه لطف این گنه تا بنمیری ز تو در نگذارد
1 روی تو که ماه را خجل دارد شاهی است که ملک جان و دل دارد
2 یک ترک ز لشکر جمال تو از ملک ولایت چگل دارد
3 وآن سدره منتهای قد تو مر طوبی را بزیر ظل دارد
4 دل نبود از تو منفصل زیرا چشم از تو خیال متصل دارد
1 دل شد ز دست و دست به دلبر نمیرسد مرده به جان و تشنه به کوثر نمیرسد
2 غواص بحر عشق چو ماهی به دام جهد چندین صف گرفت و به گوهر نمیرسد
3 شاخ درخت وصل بلندست و سر کشید آنجا که دست دولت ما برنمیرسد
4 گر وصل دوست میطلبی همچو من گدا درویش باش کآن به توانگر نمیرسد
1 مرا چندانکه در سر دیده باشد خیال روی تو در دیده باشد
2 ز عشقت چون نگه داردل خویش کسی کو چون تو دلبر دیده باشد
3 بجز سودای تو هرچ اندرو هست ز سر بیرون کنم گر دیده باشد
4 فلک گر چه بسی گرد جهان گشت ولیکن چون تو کمتر دیده باشد
1 هرکه یک بار در آن طلعت میمون نگرد گر نظر باشدش اندر دگری چون نگرد
2 هرکه را یار شود او چو اسد را خورشید کم ز گاوست اگر در مه گردون نگرد
3 با چنین ملک سگ کوی گدای اورا عار باشد که سوی نعمت قارون نگرد
4 نیست شایسته که در یوزه کند بر دراو آن گدا طبع که در ملک فریدون نگرد
1 آنکس که بهر نام تو از جان زیان نکرد عنقای عشق در دل او آشیان نکرد
2 در پرده دلش اثری از حیات نیست آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد
3 آنکس که آفتاب سعادت برو نتافت با ماه عشقت اختر عقلش قران نکرد
4 وآن را که طوق مهر تو در گردن اوفتاد بر فرقش ار چه تیغ زدی سر گران نکرد
1 دردمندان غم عشق دوا می خواهند بامید آمده اند از توترا می خواهند
2 روز وصل تو که عیدست ومنش قربانم هرسحر چون شب قدرش بدعا می خواهند
3 اندرین مملکت ای دوست توآن سلطانی که ملوک ازدر تو نان چو گدا می خواهند
4 بلکه تا برسر کوی تو گدایی کردیم پادشاهان همه نان از در ما می خواهند
1 چون قهرمان عشق تو با هر که کین کند گر آسمان بود بدو روزش زمین کند
2 عشقت که کفر پیش وی ایمان کند درست از حسن لشکر آرد وتاراج دین کند
3 خورشید روی تو که جهان چون بهشت ازوست هر ذره را ز حسن به از حور عین کند
4 خورشید چون بساط زمین پی سپر شود گر حسن بهر شاه رخت اسب زین کند
1 ای ماه اختران تو اندر زمین مهند وی شاه چاکران تو در مملکت شهند
2 آن رهبران که سوی تو خوانند خلق را گر عشق تو دلیل ندارند گمرهند
3 در روز زندگانی خویش آن بد اختران بی آفتاب عشق تو شبهای بی مهند
4 در عشق عاجزند چو در جنگ گربه موش گرگان شیر پنجه که درحیله روبهند