1 هرچند دیده هرگز رویت ندیده باشد جز روی تو نبیند آنراکه دیده باشد
2 در خوبی رخ تو من تیره دل چه گویم کآیینه همچو رویت رویی ندیده باشد
3 گر روی تو زبستان روزی خراج خواهد گل از میانه جان زر برکشیده باشد
4 چون عارض تو بیند نرگس بلاله گوید هرگز بنفشه بر گل زین سان دمیده باشد
1 اگر بخت و اقبال یاری کند مرا یار من غمگساری کند
2 درین کار اگر یار باید مرا جز او کس نخواهم که یاری کند
3 چو بر آسمان اسب یابد مسیح چرا بر زمین خر سواری کند
4 تو آنی که بی شمع رویت مرا چراغ فلک خانه تاری کند
1 کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد
2 ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد
3 زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد که ماه حسن ز رخسارت آسمان دارد
4 لبت ببوسه مرا وعده داد لیکن گفت شکر ز قاعده بیرون خوری زیان دارد
1 عاشقانی که مبتلای تواند پادشاهند چون گدای تواند
2 حزن یعقوبشان بود زیرا هر یک ایوب صد بلای تواند
3 گرچه دارند در درون صد درد همه موقوف یک دوای تواند
4 دل قومی بوصل راضی کن که بجان طالب رضای تواند
1 نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد که ره گذار تو بر جانب عراق افتد
2 چو بگذری بسر کوی یار من برسان سلام من اگرش هیچ بر مذاق افتد
3 بدان نگار که گرماه روی او بیند شب چهارده ازشرم در محاق افتد
4 وگر بپرسدت از حال و روزگار دلم بفرصت ار نفسی با تو هم وثاق افتد
1 چو عاشقان تو عیش شبانه می کردند می صبوحی اندر چمانه می کردند
2 بنام تو غزل عاشقانه می گفتند بیاد تو طرب عارفانه می کردند
3 خمار در سرو گل در کنار و می در دست حدیث حسن تو اندر میانه می کردند
4 بوصف حسن رخت چون روان شد آب سخن ز سوز وجد چو آتش زبانه می کردند
1 عاشقان روی یار از وصل و هجران فارغند مخلصان دین عشق از کفر و ایمان فارغند
2 اختیار از دل برون و دل برون از اختیار بر سر کوی رضا از وصل و هجران فارغند
3 دوزخ و جنت اگرچه مایه خوف و رجاست آتش آشامان تو زین ایمن و زآن فارغند
4 محو کرده از دل امید حیات (و) هم مرگ زنده از عشق تواند ای دوست وز جان فارغند
1 از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
2 در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد
3 می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم بیچاره آنکه لافی از حد خود فزون زد
4 هر کشته یی که بگرفت آن غم ورا گریبان او آستین و دامن هردم در آب و خون زد
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 جان من بیتو ز تن در زحمت است رنج یوسف از برادر میکشد
3 هر کرا عشقت گریبانگیر شد از دو عالم دامن اندر میکشد
4 از تمنای کلاه وصل تست هرکه بیتو زحمت سر میکشد
1 مقبل آن قومی که با تو عشق دعوی کرده اند وز دو عالم قصد آن درگاه اعلی کرده اند
2 روضه مأوی نمی خواهند و نخلستان خلد بینوایانی که در کوی تو مأوی کرده اند
3 زندگی تن چو جان را مانع است از روی تو عاشقان زنده دل مردن تمنی کرده اند
4 عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند زاهدان از بهر جنت ترک دنیی کرده اند