آثار سیف فرغانی

صفحه 24 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 کسی کو همچو تو جانان ندارد اگر چه زنده باشد جان ندارد

2 گل وصلت نبوید گر چه غنچه دلی پرخون لبی خندان ندارد

3 شده چون تو توانگر را خریدار فقیری کز گدایی نان ندارد

4 نخواهم بی تو ملک هر دو عالم که بی تو هر دو عالم آن ندارد

1 سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید

2 بسا عاشق که او خود را بسوزد همچو پروانه گر آن سلطان مه رویان چو شمع اندر میان آید

3 از آن حسرت که بی رویش نباید دید گلها را دلم چون غنچه خون گردد چو گل در بوستان آید

4 چو صید از دام جست ای دل دگر چون در کمند افتد نفس کرکام بیرون شد دگر کی باد هان آید

1 ای رخ خوب تو آفتاب جهان سوز عشق تو چون آتش وفراق تو جان سوز

2 شوق لقاء تو باده طرب انگیز عشق جمال تو آتشی است جهان سوز

3 دردل مجنون چه سوز بود زلیلی هست مرااز تو ای نگار همان سوز

4 خلق جهان مختلف شدند نگارا پرده برانداز ازآن یقین گمان سوز

1 ای خواسته زلعل لب آن نگار بوس بی زر ز لعل یار توقع مدار بوس

2 خوردم بسی ترش چو ندیدم زبخت شور من تلخ کام از لب شیرین یار بوس

3 گر دست یابم از سر صدق وصفا زنم بر پای او چو دامن او صد هزار بوس

4 رخ بر بساط خاک نهم تا بمن رسد از پای اسبت ای شه چابک سوار بوس

1 نسیم صبح پنداری ز کوی یار می‌آید به جان‌ها مژده می‌آرد که آن دلدار می‌آید

2 به صد اکرام می‌باید به استقبال او رفتن که بوی دوست می‌آرد ز کوی یار می‌آید

3 بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی که سوی بنده چون صحت سوی بیمار می‌آید

4 به نیکی همچو شعر من در اوصاف جمال او به خوشی همچو ذکر او که در اشعار می‌آید

1 خورشید منی بروی پرنور من از تو چو سایه مانده ام دور

2 خوبان همه صورت و تویی جان عالم همه ظلمت و تویی نور

3 از روی تو نور می درافتد در کوی تو همچو آتش از طور

4 بیمار غم تو همچو عیسی کرده بنفس علاج رنجور

1 آن دلارامی که آرامی نباشد با منش کرد شام عاشقان چون صبح روی روشنش

2 آستین از رو چو برگیرد ترا روشن شود کآفتاب حسن دارد مطلع از پیراهنش

3 زآن بحبل شعله خود همچو دلو از چاه آب روز و شب بر می کشد خورشید نور از روزنش

4 از گریبانش گلستان می برآید عیب نیست عاشقی گر همچو خار آویزد اندر دامنش

1 آنچه ز توست حال من گفت نمی‌توانمش چون تو به من نمی‌رسی من به تو چون رسانمش

2 هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند هرچه به من رسد ز تو دولت خویش دانمش

3 زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو گر شکری رسد به من همچو مگس برانمش

4 زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش

1 قند خجل می شود از لب چون شکرش قوت دل می دهد بوسه جان پرورش

2 زهر غمش می خورم بوک بشیرین لبان کام دلم خوش کند پسته پر شکرش

3 لذت قند ونبات چاشنیی از لبش چشمه آب حیات رشحه لعل ترش

4 از دهنش قند ریخت لعل شکر بار او در قدمش مشک بیخت زلف پریشان سرش

1 زهی ز خنده شیرینت شرمسار شکر مدام پسته تنگ تراست بار شکر

2 فدای پاسخ تلخ تو یک جهان شیرین غلام پسته تنگ تو صد هزار شکر

3 چو تنگ دستی دیدی و تلخ عیشی من ببوسه بر من مسکین فراخ دار شکر

4 هزار شور برآید ز عاشقان زین پس که گرد لعل تو شد با نبات یار شکر

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی