1 رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود واندیشه تو از دل و جانم نمی رود
2 گر چه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست الا بدین حدیث زبانم نمی رود
3 تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو از پیش خاطر نگرانم نمی رود
4 گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست کین عذر بیش با همگانم نمی رود
1 دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش
2 بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش
3 گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش قدم بالای مه دارد کله در زیر دستارش
4 ز حسرت کام گردد تلخ آن دم جان شیرین را که لعل او در آمیزد شکر با آب گفتارش
1 ای دل از دوست جان دریغ مدار جان ازآن دلستان دریغ مدار
2 ماه رویا توهم ز روی کرم نظر از عاشقان دریغ مدار
3 آفتابی برآسمان جمال نور خویش ازجهان دریغ مدار
4 من زچشم بدان رقیب توام میوه ازباغبان دریغ مدار
1 دلبرا من از شراب عشق مخمورم هنوز چون بوصلم وعده دادی از چه مهجورم هنوز
2 در ره عشقت که دارد راهزن بر چپ وراست آنکه از پس بود پیش افتاد ومن دورم هنوز
3 ای حبیب من مدد فرما که اندر ره عدوست وی طبیب من علاجم کن که رنجورم هنوز
4 این زمان تدبیر کارم کن که هستم در حیات وین زمان بر من تجلی کن که برطورم هنوز
1 ترکیست یار من که نداند کس از گلش او تند خو و بنده نه مرد تحملش
2 پسته دهان که در سخن و خنده می شود زآن پسته پرشکر طبق روی چون گلش
3 پایان زلف جعد پریشان سرش ندید چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش
4 بی او ز زندگانی چون سیر گشته ام زآن جان خطاب می کنم اندر ترسلش
1 گر جمله شهر صورت و روی نکو بود کو صورتی که این همه معنی درو بود
2 خرم دل بهشتی و خوش عالمی بهشت گر در بهشت حور باین رنگ و بو بود
3 در سجده گاه بندگی تو چو آسمان پیش تو بر زمین نهد آن را که رو بود
4 آن کو بر آستانه کویت مقیم نیست چون کلب دربدر چو گدا کو بکو بود
1 ای زیاران گشته غافل ازتو خود یاری نیاید خفته یی در جامه ناز از تو بیداری نیاید
2 قدر غمخواران عشق خود ندانی تا چو ایشان غم خوری بسیار وپیشت کس بغمخواری نیاید
3 از در تو نان نیابم زآنکه همچون من گدا را خاک همچون سیم حاصل جز بدشواری نیاید
4 هرکه ترک مال کرد وچون فقیر آمد برین در همچو زر هرجا رود هرگز برو خواری نیاید
1 بر در تو عاشقان دارند کار دوستان با دوستان دارند کار
2 کار ما با تست نه با دیگران دیگران با دیگران دارند کار
3 ما زعالم با تو می ورزیم عشق اختران با آسمان دارند کار
4 با رخ خوب تو من دارم نظر با مه وخور اختران دارند کار
1 دلم بوسه زآن لعل نوشین خوهد وگر در بها دنیی و دین خوهد
2 لب تست شیرین زبان تو چرب چو صوفی دلم چرب و شیرین خوهد
3 جهان گر سراسر همه عنبرست دلم بوی آن زلف مشکین خوهد
4 نگارا غم عشقت از عاشقان چو کودک گهی آن و گه این خوهد
1 حدیث عشق در گفتن نیاید چنین در هیچ در سفتن نیاید
2 ززید و عمر و مشنو کین حکایت چو واو عمر و در گفتن نیاید
3 جمال عشق خواهی جان فدا کن که هرگز کار جان از تن نیاید
4 شعاع روی او را پرده برگیر که آن خورشید در روزن نیاید