ترکیست یار من که نداند کس از سیف فرغانی غزل 310
1. ترکیست یار من که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
...
1. ترکیست یار من که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
...
1. دلستانی که بجان نیست امان از چشمش
شد بیکبار پر از فتنه جهان از چشمش
...
1. آنچه ز توست حال من گفت نمیتوانمش
چون تو به من نمیرسی من به تو چون رسانمش
...
1. چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
...
1. آن دلارامی که آرامی نباشد با منش
کرد شام عاشقان چون صبح روی روشنش
...
1. چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
...
1. ای خریداران رویت عاشقان جان فروش
شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش
...
1. چون ازآن موسم کز وگرددجهان را وقت خوش
و زگل ولاله شود پیر وجوان را وقت خوش
...
1. ای بت پسته دهن وقت تو چون نامت خوش
عیش تلخ من ازآن چشم چو بادامت خوش
...
1. زهی از جمال تو گشته جهان خوش
رخت همچو مه خوب وتن همچو جان خوش
...
1. زهی از زلف تو جان حلقه در گوش
سماع قول تو ناید ز هر گوش
...