1 گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش
2 سلطان فقیر من شود ار تربیت کند من بنده را بلقمه نانی زخوان خویش
3 دل صید دوست گشت چو بر مرغ روح (زد) یک تیر غمزه ز ابروی همچون کمان خویش
4 بر جان چو سایه یی نرسد از همای عشق رو پیش سگ فگن تن چون استخوان خویش
1 گر بدان خوش پسر رسد دستم بلب چون شکر رسد دستم
2 ازوی انصاف خویشتن روزی بستانم اگر رسد دستم
3 دور چون آسمان کنم شب و روز تا بماه و بخور رسد دستم
4 نردبانی بباید از زر ساخت تا برآن سیم بر رسددستم
1 گربشنوی که ناله کند دردمند عشق عیبش مکن اگرچه نباشی نژند عشق
2 درجان چو نور عشق نداری دلیت نیست زیرا که پای دل بود ازبهر بند عشق
3 رختی است بهر منزل جانها گلیم فقر رخشی است بهر رستم دلها سمند عشق
4 داروی جان و مرحم دلهای خسته اند قومی بتیر غمزه او دردمند عشق
1 یار بر من در فشاند از لؤلوی مکنون خویش طالعم مسعود کرد از طلعت میمون خویش
2 زآن نگار خوش نمک دیگ دل ما جوش کرد کآتشی در ما فگند از روی آذرگون خویش
3 گفت رو از خط ما تعویذ جان کن زآنکه نیست مارگیر زلف ما در عصمت افسون خویش
4 ای لفیف جان تو معتل آفتهای طبع عشق ما هر ناقصی را کی کند مقرون خویش
1 آن دلارامی که آرامی نباشد با منش کرد شام عاشقان چون صبح روی روشنش
2 آستین از رو چو برگیرد ترا روشن شود کآفتاب حسن دارد مطلع از پیراهنش
3 زآن بحبل شعله خود همچو دلو از چاه آب روز و شب بر می کشد خورشید نور از روزنش
4 از گریبانش گلستان می برآید عیب نیست عاشقی گر همچو خار آویزد اندر دامنش
1 ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست هلال ابروی تو همچو غره شوال
2 محیط لطف چو دریا مدام در موج است میان دایره روی تو ز نقطه خال
3 رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند که بر رخ گل سرخست روی لاله آل
4 ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال
1 نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم
2 بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم
3 تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل برنگی از تو خشنودم ببویی از تو خرسندم
4 تو خورشیدی ز من پنهان و من با اشک چون باران گهی چون ابر می گریم گهی چون برق می خندم
1 دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل نام تو آرام جان درد تو درمان دل
2 من بتواولی که تو آن منی آن من دل بتو لایق که تو آن دلی آن دل
3 عشق ستمکار تو رفته بپیکار جان شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل
4 تر کنم از آب چشم روی چو نان خشک را چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل
1 عشق تو زیر و زبر دارد دلم وز جهان آشفته تر دارد دلم
2 پیش ازین شوریده دل بودم ولیک این زمان شوری دگر دارد دلم
3 لاف عشقت می زند با هرکسی زین سخن جان در خطر دارد دلم
4 دست در زلف تو زد دیوانه وار من نمی دانم چه سر دارد دلم
1 ای سجده کرده پیش جمالت بت چگل مطلوب خلق عالم ومحبوب اهل دل
2 هم شهد از حلاوت گفتار تو برشک هم حسن از طراوت رخسارتو خجل
3 علم ازل تواتر انوار تو بجان ملک ابد تعلق غمهای تو بدل
4 خاصیتی است عشق ترا بر خلاف رسم ینجی لمن یعذب یهدی لمن یضل