1 ای برده آب روی من ازعشق تو درآتشم چون خاک بربادم مده آبی بزن برآتشم
2 برآتش سودای تو از صبر اگر آبی زنم باد تو افزون می کند صد شعله اندرآتشم
3 زآنم بگاز قهر خود چون شمع گردن می زنی کآبم فرود آمدم بپا چون رفت برسر آتشم
4 ازدم زبانم شد سیاه اندر دهان خشک لب ازبس که دودی می کند چون هیمه ترآتشم
1 نگارا گرد کوی تو اگر بسیار میگردم چو بلبل صد نوا دارم که در گلزار میگردم
2 تو قطب دایره رویی و من در مرکز عشقت سری بر نقطه بر یک پای چون پرگار میگردم
3 بدان گیسو که صد چون من سر اندر دام او دارد رسن در گردنم افگن که بیافسار میگردم
4 سر میدان جانبازیست کوی تو (و) اندر وی محبان در چنین کاری و من بیکار میگردم
1 چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم وگر رو بمن کم بنمایی بمیرم
2 ز شادی قرب و ز اندوه دوری گه از وصل و گاه از جدایی بمیرم
3 چرا غم که بی روغنم مرگ باشد و گر روغنم در فزایی بمیرم
4 تو دام منی من ترا طرفه مرغم که گر از تو یابم رهایی بمیرم
1 ای ترا هرگز نبوده یاری از یاران دریغ وصل خود را چند داری از طلب کاران دریغ
2 غم فرستادی بجانم جان بدل ایثار کرد یار را هرگز نباشد راحت از یاران دریغ
3 ما همه بیمار عشق و داروی ما وصل تست ظلم باشد داشتن دارو ز بیماران دریغ
4 شمع وصلت کرده روشن روز چندین خفته را در شب تاریک هجرت مانده بیداران دریغ
1 اگر بر درگه جانان چو سگ بسیار میگردم من از اصحاب آن کهفم به گرد غار میگردم
2 به سان نقطهای بودم به صورت مانده دور از خط چو پیوستم به حرف عشق معنیوار میگردم
3 درین صحرا به دمجویی کنون دریا همیباشم درین میزان جوی بودم کنون دینار میگردم
4 چو سایل بر سرآن کو نه بهر نان همیآیم چو موسی بر سر طور از پی دیدار میگردم
1 نظر کن روی آن دلبر ببین شمع که عالم پر ز نورست از چنین شمع
2 چراغ وهم بنشان وز سر سوز چو پروانه بزن خود را برین شمع
3 چه پوشی آتش عشقش بدامن چه می داری نهان در آستین شمع
4 شعاع عشق اگر بر جانت افتد جهان روشن کنی ای نازنین شمع
1 شب نیست که خون نبارم ازچشم زآنگه که برفت یارم از چشم
2 خونی که بخوردم ازغمش دی امروز چرا نبارم ازچشم
3 از گریه برفت چشمم ازکار واز دست برفت کارم ازچشم
4 گویی بمدد نیامد امسال اشکی که برفت پارم ازچشم
1 ای دوستتر از جانم زین بیش مرنجانم گر زخم زنی شاید بر دیده گریانم
2 در نرد هوس خوبان بسیار مرا بردند تا عشق تو میبازم خود هیچ نمیدانم
3 بر فرش وصال تو آن روز که پا کوبم بر تارک عرش آید دستی که برافشانم
4 چون پای فراغت را در دامن صبر آرم تا دست غمت نبود کوته ز گریبانم
1 آنی که کس بخوبی تو من ندیده ام خورشید را چو روی تو روشن ندیده ام
2 یا خود چو روی خوب تو رو نیست در جهان یا هست و زاشتغال بتو من ندیده ام
3 رنگی ز حسن در گل رویت نهاده اند کندر شکوفهای ملون ندیده ام
4 روی تو گلستان و دهان غنچه یی کزو الا بوقت خنده شکفتن ندیده ام
1 ای برده رویت آب مه ازمهر تو درآتشم چون باد خاکت بوسم ارآبی زنی برآتشم
2 بهر سخن گفتن مرا در قید عشق آورده ای چون عود بهر بوی خوش افگنده ای درآتشم
3 شورآب اشک بی نمک درکاسه سر جوش زد تا می نهد سودای توچون دیگ بر هرآتشم
4 همرنگ خون آبی چو سیل از ابر چشمم شد روان کزبارقات عشق تو چون برق یکسر آتشم