1 دلهای عاشقان تو مشتی شکسته اند دایم گرفته زلف تو اندر پناهشان
2 چون از تنور سینه برآرند دود آه ای آینه بپوش رخ خود زآهشان
3 خورشید و مه بچاه خجالت فرو شدند از شرم چهره تو چو کردی نگاهشان
4 سر بر زمین نهند وبگویندبعد ازین خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان
1 ای از خمار چشم تو آشوب در جهان وی لعل مدح گفته لبت را بصد زبان
2 ای نو شده بعهد تو آیین دلبری وی برشکسته حسن تو بازار دلبران
3 از دل نهم نشانه واز جان کنم سپر چون تیر غمزه را تو زابرو کنی کمان
4 درسایه دو زلف تو پیدا نمی شود برآفتاب روی تو یک ذره آن دهان
1 درعشق دوست ازسر جان نیز بگذریم دریک نفس زهر دو جهان نیز بگذریم
2 مالی کزو فقیر وغنی را توانگریست درویش وار ازسر آن نیز بگذریم
3 گر دل چو دیگران نگرانی کند بغیر درحال ازین دل نگران نیز بگذریم
4 قومی نشسته اند بر ای جنان وحور برخیز تا زحور وجنان نیز بگذریم
1 مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم
2 گرم ز صحبت جانان بآستین رانند نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم
3 چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست کنون که دلبر و دل رفت این زمان چه کنم
4 هر آنچه طاقت من بود کردم اندر عشق ولی ز دوست صبوری نمی توان، چه کنم
1 با سر زلف تو صعبست مسلمان بودن با رخت خود نتوان بسته ایمان بودن
2 من چو اندر سر گیسوی تو بستم دل خویش پس مرا چاره نباشد زپریشان بودن
3 گل چو اندام تو می خواست که باشد بنگر کآرزو میکند او را همه تن جان بودن
4 غرقه بحر فراق توام (و)تشنه وصل وینچنین تا بابد بهر تو بتوان بودن
1 غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم گل بخندی زمانی بتماشا نرویم
2 مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم
3 کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای ما هم اینجا بنشینیم و بصحرا نرویم
4 ور بنانی نرسیم از در او بر در او چون سگ از فاقه بمیریم و بدرها نرویم
1 من از خدای جهان عمر میخواهم چندان که غنچه متبسم شود گل خندان
2 هلال وارش اگر چه جمال کامل نیست ولی چو مه شودش ملک حسن صد چندان
3 همی خواهم چو جهانیش آرزومندند که ایزدش برساند بآرزومندان
4 بدو چگونه تواند رسید عاشق را بجد اهل طلب یا بصبر خرسندان
1 از لطف وحسن یارم در جمع گل عذاران چون برگلست شبنم چون بر شکوفه باران
2 در صحبت رقیبان هست آن نگار دایم شمعی بپیش کوران گنجی بدست ماران
3 ای جمله بی تو غمگین چون عندلیب بی گل من ازغم تو شادم چون بلبل از بهاران
4 در طبع من که هستم قربان روز وصلت خوشتر زماه عیدی در چشم روزه داران
1 ای دل ار جانان خوهی جان ترک کن یک جهت شو ملک دو جهان ترک کن
2 جان دهی جانان ترا حاصل شود گر دلت جانان خوهد جان ترک کن
3 اندرین ره هرچه بینی غیر دوست جمله کفرست ای مسلمان ترک کن
4 دوست خواهی ملک دنیا گو مباش یوسف آمد بیت احزان ترک کن
1 ترا اگر چه فراغت بود ز یاری من بریده نیست ز وصلت امیدواری من
2 از آرزوی تو در خاک و خون همی گردم بیا و عزت خود باز بین و خواری من
3 در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم که خسته شد دل شب از فغان و زاری من
4 غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله که خوش قیام نمودی بغمگساری من