1 ای به دل کرده آشنایی را برگزیده ز ما جدایی را
2 خوی تیز ازبرای آن نبود که ببرند آشنایی را
3 در فراقت چو مرغ محبوسم که تصور کند رهایی را
4 مژه در خون چو دست قصابست بیتو مر دیده سنایی را
1 ای سعادت زپی زینت وزیبایی را بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
2 عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل شوق از خانه بدر کرد شکیبایی را
3 گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست کآب چشمم بکشد آتش بینایی را
4 ذرها گر همه خورشید شود بی رویت نبود روز وشب عاشق سودایی را
1 الا ای غمت شادی جان ما تویی راحت جان پژمان ما
2 دلی کو جهانیست بردی، برو چه افتاده یی در پی جان ما
3 پری رویی از مردمت باک نیست زدیوان نترسد سلیمان ما
4 غم تو چو کرد ازدل ما حرم چو کعبه شریفست ارکان ما
1 ای گل روی تو برده رونق گلزارها در دل غنچه بسی حسن ترا اسرارها
2 گر بیاد روی تو آبی خورم در وقت مرگ بی گل از خاک رهی سر بر نیارد خارها
3 گل که باشد پیش روی تو که او را چون گیاه بعد ازین آرند و بفروشند در بازارها
4 با چلیپای سر زلفت که ناقوس اشکند نعره توحید خیزد زین پس از زنارها
1 ای کرده به عشق تو دل پرورش جانها گردون چو رخت ماهی نادیده به دورانها
2 آن را که چو تو سروی در خانه بود دایم از بیخبری باشد رفتن سوی بستانها
3 آن را که گل رویش زردی ز غمت گیرد خاک قدمش باشد سرسبزی ریحانها
4 زانگشت خیال تو چون نقش پذیرفتم از دست دلم یک یک چون رنگ برفت آنها
1 ما را دلیست سوخته آتش طلب آتش که دید پرتو او آب را سبب
2 زاشکم مدام سوزش دل در زیاد تست این آب هست هیزم آن آتش طلب
3 گر عاشقی بمیل سهر در دو چشم کش کحل کلام هر سحر از سرمه دان شب
4 ای غافلان ز عشق کفرتم بذنبکم وی عاشقان دوست اتیتم بما وجب
1 روزی آن روی چو خورشید و بر و خال چو شب دیدم و عشق مرا با تو همین بود سبب
2 زین پس از پیش تو کوته نکنم دست نیاز زین پس از کوی تو بیرون ننهم پای طلب
3 گوشهای از سر کوی تو قصور فردوس نیمهای از مه روی تو هلال غبغب
4 دیدن تو ببرد قاعده غم از دل بوسه تو بنهد خاصیت جان در لب
1 ای خجل از روی خوبت آفتاب روز من بی تو شبی بی ماهتاب
2 آفتاب از دیدن رخسار تو آنچنان خیره که چشم از آفتاب
3 چون مرا در هجر تو شب خواب نیست روز وصلت چون توان دیدن بخواب
4 بر سر کوی تو سودا می پزم با دل پرآتش و چشم پرآب
1 ای خطت سلسله یی بر قمر از عنبر ناب وی دل و دیده ز سودای تو پرآتش و آب
2 دوش در وصف جمال تو چو در بستم دل خوب رویان معانی بگشادند نقاب
3 خانه حسن ز بالای تو دارد استون قبله روح ز ابروی تو دارد محراب
4 ای دل از یورتگه سینه برون زن خرگاه کین ستون کرد مرا خیمه تن سست طناب
1 ای پسته دهانت شیرین و انگبین لب من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب
2 بودیم بر کناری عطشان آب وصلت زد بوسه تو ما را چون نان در انگبین لب
3 هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش هرکو نهاده باشد باری دهان برین لب
4 عاشق از آستینت شکر کشد بدامن چون تو بگاه خنده گیری در آستین لب