روزی آن روی چو خورشید و بر از سیف فرغانی غزل 37
1. روزی آن روی چو خورشید و بر و خال چو شب
دیدم و عشق مرا با تو همین بود سبب
1. روزی آن روی چو خورشید و بر و خال چو شب
دیدم و عشق مرا با تو همین بود سبب
1. ای خجل از روی خوبت آفتاب
روز من بی تو شبی بی ماهتاب
1. ای خطت سلسله یی بر قمر از عنبر ناب
وی دل و دیده ز سودای تو پرآتش و آب
1. ای پسته دهانت شیرین و انگبین لب
من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب
1. ایا چوحسن بمعنی نکو بصورت خوب
وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب
1. ای گلستان حسن ترا بنده عندلیب
درد مراست نرگس بیمار تو طبیب
1. طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت
مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت
1. ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت
مستی امشبم از باده دوشین لبت
1. چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
1. ای که شاهان جهانند گدایان درت
پادشاهست گدایی که بیابد نظرت
1. دلم بربود دوش آن نرگس مست
اگر دستم نگیری رفتم از دست
1. ای که لبت منبع آب بقاست
درد تو بیماری دلرا دواست