1 چون ز درگاهِ تست گو میمال خواب را زیر پای خیل خیال
2 همچو شمع آنکه را نماند منی در تو خندد چو گردنش بزنی
3 با تو با جاه و عقل و زر چکنم دین و دنیا تویی دگر چکنم
4 تو مرا دل ده و دلیری بین رو به خویش خوان و شیرین بین
1 روبهی پیر روبهی را گفت کای تو با عقل و رای و دانش جفت
2 چابکی کن دو صد درم بستان نامهٔ ما بدین سگان برسان
3 گفت اجرت فزون ز دردسر است لیک کاری عظیم با خطر است
4 زین زیان چونکه جان من فرسود درمت آنگهم چه دارد سود
قالالله تعالی: الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة، و قال النّبی علیهالسلام عند نزعه: و ما ملکت ایمانکم، و قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطبیب والنساء و قرّة عینی فیالصلوة، و قال علیهالسلام: من ترک الصلوة متعمداً فقد کفر و بینالاسلام والکفر ترکالصلوة، و قال: المصلی یناجی ربه، و قال علیهالسلام لو علم المصلی من یناجی ما التفت و قال علیهالسلام کن فی صلوتک خاشعا و قال علیهالسلام: الصلوة نورالمؤمن، من اقام الصلوة اعطی الجنّة بالصلوة. ,
2 بنده تا از حدث برون ناید پردهٔ عزّ نماز نگشاید
3 چون کلید نماز پاکی تست قفل آن دان که عیبناکی تست
4 پای کی بر نهی به بام فلک باده کی در کشی ز جام ملک
1 ای روان همه تنومندان آرزو بخش آرزومندان
2 تو کنی فعل من نکو در من مهربانتر ز من تویی بر من
3 رحمتت را کرانه پیدا نیست نعمتت را میانه پیدا نیست
4 آنچه بدهی به بنده دینی ده با رضای خودش قرینی ده
1 ربع مسکون چو از طریق شمار شد به فرسنگ بیست و چار هزار
2 تو اگر واقفی به صرف و صروف بدلش کن به بیست و چار حروف
3 ساعت شب چو ضم کنی با روز خود بود بیست و چار آدم سوز
4 قاف قول شهادتین ترا بیریا و نفاق و کیف و مِرا
1 زاهدی از میان قوم بتاخت به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت
2 روزی از اتّفاق دانایی عالمی پُر خرد توانایی
3 برگذشت و بدید زاهد را آن چنان پارسای عابد را
4 گفت ویحک چرا براین بالای ساختستی مقام و مسکن و جای
1 ای خداوند قایم و قدّوس ملک تو نامماس و نامحسوس
2 از تو چیریم و بر تو چیر نهایم به تو سیریم و از تو سیر نهایم
3 سوی ما گرچه هیچکس کس نیست کرم تو نُویدگر بس نیست
4 دینمان دادهای یقینمان ده گرچه این هست بیش از اینمان ده
1 حاتم آنگه که کرد عزم حرم آنکه خوانی ورا همی به اصم
2 کرد عزم حجاز و بیت حرام سوی قبر نبی علیه سلام
3 مانده بر جای یک گُره ز عیال بیقلیل و کثیر و بیاموال
4 زن به تنها به خانه در بگذاشت نفقت هیچ نی و ره برداشت
1 کور را گوهری نمود کسی زین هوس پیشه مرد بوالهوسی
2 که ازین مُهره چند میخواهی گفت یک گرده و دو تا ماهی
3 نشناسد کسی چه داری خشم لعل و گوهر مگر به گوهر چشم
4 پس چو این گوهر نداد خدای این گهر را ببر تو ژاژ مخای
1 اینهمه علم جسم مختصر است علم رفتن به راه حق دگرست
2 علم آن کش نظر ادقّ باشد علم رفتن به راه حق باشد
3 سوی آنکس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد
4 چیست این راه را نشان و دلیل این نشان از کلیم پرس و خلیل