1 با سیه باش چونت نگزیرد که سیه هیچ رنگ نپذیرد
2 با سیه روی خوشدلی بهم است طربانگیز سرخ روی کم است
3 تبش آتشی که دل جویست طالب سوخته سیه رویست
4 زنگی زشت در بلا جویی خوش دلی یافت در سیه رویی
1 از من و از تو کارسازی را بیزبانیست بینیازی را
2 بینیازیش را چه کفر و چه دین بیزبانیش را چه شک چه یقین
3 بینیازی نیاز جوی از تو پاس داری سپاس گوی از تو
4 به حقیقت بدان که هست خدای از پی حکم و حکمت بسزای
1 از تو زاری نکوست زور بدست عور زنبور خانه شور بدست
2 زور بگذار و گِرد زاری گرد تا ز فرق هوا برآری گرد
3 زانکه داند خدای از سر حدق کز تو زورست زور و زاری صدق
4 چون تو دعوی زور و زر داری دیده را کور و گوش کر داری
1 کرد روزی عمر به رهگذری سوی جوقی ز کودکان نظری
2 همه مشغول گشته در بازی کرده هریک همی سرافرازی
3 هریکی از پس مصارعتی بنمودی ز خود مسارعتی
4 برکشیده برای خطّ و ادب جامه از سر برون به رسم عرب
1 ذکر بر دوستان و کم سخنان چه شماری بسان پیرزنان
2 جور با حکم او همه دادست عمر بییاد او همه بادست
3 آنک گریان ازوست خندان اوست دل که بییاد اوست سندان اوست
4 شدی ایمن چو نام او بردی در طریقت قدم بیفشردی
1 ثوری از بایزید بسطامی از پی طاعت و نکونامی
2 کرد نیکو سؤالی و بگریست گفت پیرا بگو که ظالم کیست
3 پیرِ وی مر ورا جواب بداد شربت وی هم از کتاب بداد
4 گفت ظالم کسیست بدروزی که یکی لحظه در شبانروزی
1 یاد دار این سخن از آن بیدار مرد این راه حیدر کرّار
2 فَاعبُدِ الرّبَ فیالصّلوةِ تَراه ور نباشی چنین تو وا غوثاه
3 آنچنانش پرست در کونین که همی بینیش به رأیالعین
4 گرچه چشمت ورا نمیبیند خالق تو ترا همی بیند
1 اجل آمد کلیدخانهٔ راز درِ دین بیاجل نگردد باز
2 تا بُوَد این جهان نباشد آن تا تو باشی نباشدت یزدان
3 حقهٔ سر به مُهر دان جانت مُهرهٔ مهر نور ایمانت
4 سابقت نامهای به مُهر آورد وز پی تو به خاتمت بسپرد
1 جهد کن تا زنیست هست شوی وز شراب خدای مست شوی
2 باشد آنرا که دین کند هستش گوی و چوگان دهر در دستش
3 چون ازاین جرعه گشت جان تو مست بر بلندی هست گردی پست
4 هرکه آزاد کرد آنجایست حلقه در گوش و بند برپایست
1 آدمی سوی حق همی پوید آن نکوتر که شکر او گوید
2 اوست بیشکل و جسم و هفت و چهار ایزد فرد و خالق جبّار
3 شکل و جسم و طبایع و تبدیل آدمی راست ماه و سال عدیل
4 موضع کفر نیست جز در رنج مرجع شکر نیست جز سرِ گنج