1 بندگان را که از قدر حذر است آن نه زیشان که آن هم از قدر است
2 قدر و تقدیر او نهاد چو چنگ که شناسد همی ز نام و ز ننگ
3 زان چو بربط به هر خیال همی خفته نالد ز گوشمال همی
4 پیش دیوانِ حکم او جز مرد شکر سیلی حق که داند کرد
1 چند گویی رسیدگی چه بُوَد در ره دین گزیدگی چه بُوَد
2 تا گزنده بوی گزیده نهای تا درنده بوی رسیده نهای
3 بند بر خود نهی گزیده شوی پای بر سر نهی رسیده شوی
4 آدمی کی بود گزنده چه تو دیو و دد کی بود درنده چه تو
1 در جهان یک زیان چو سودِ تو نیست هیچ حبس ابد چو بودِِّ تو نیست
2 ظهرالنور ذوالمنن باشد بطل الزور جان و تن باشد
3 غیب خواهی خودی زره بردار عیب را با سرای غیب چه کار
4 غیبگو گرد سرخ یزدان است زردرویی کشوری زانست
1 مستمع نغمت نیاز از دل مطلع بر طلوع راز از دل
2 چون درِ دل نیاز بگشاید آنچه خواهد به پیش باز آید
3 یاربش را ز شه ره اقبال کرده لبّیک دوست استقبال
4 زآتشی کان بودت گوناگون تکیه بر آب روی چون فرعون
1 از درونش چوبوی جان یابند بیزبانان همه زبان یابند
2 دلش از بند ملک بربایند ملکوت جهانش بنمایند
3 تا کند عقلش از پی رازی گرد میدان عشق پروازی
4 دل و جانش نهفته شد حق جوی شد زبانش به حق اناالحق گوی
1 از پی راه حق کم از کودک نتوان بودن ای کم از یک یک
2 گر در آموختن کند تقصیر هرچه خواهد سبک زوی بپذیر
3 به تلطّف بدار و بنوازش خیره در انتظار مگدازش
4 در کنارش نه آن زمان کاکا تا شود راضی و مکنش جفا
1 مرد طبّاخ نعمت بسیار همچو قصّاب در تباهی کار
2 رنج و بیماریست مرد طبیب خاصه آنرا که هست خوار و غریب
3 درزی آنکس که رنجها و بلا همه بر دست او شود زیبا
4 مرد خفاف و نعلی و خرّاز از مواریث آنکه داند راز
1 ای جهان آفرین جان آرای وی خرد را به صدق راهنمای
2 در بهشت فلک همه خامان در بهشت تو دوزخ آشامان
3 بر درت خوب و زشت را چکنم چون تو هستی بهشت را چکنم
4 که نماید در آینهٔ تزویر غرض نکتهٔ علیم و قدیر
1 ابلقی را که رخ به خانهٔ اوست تازگی جان ز تازیانهٔ اوست
2 وآنکه از تیر او شرف دارد دیدگان از پی هدف دارد
3 ای بر آتش نهاده خرمن خویش باد بر داده سقف گلشن خویش
4 اگر ترا تیغ تن زند اه کن ور ترا زخم حق زند خه کن
1 به پسر شیخ گوکانی گفت که ترا بهر کارهای نهفت
2 اندرین کوچه خانهای باید گر کلیدان به چپ بود شاید
3 ساز پیرایه در ره تجرید هم سر از شرع و هم سر از توحید
4 اندرین منزل عنا و ضرر چون مسافر درآی و زود گذر