1 پی منه با نفاق بر درگاه به توکل روند مردان راه
2 گر توکّل ترا بروست همی خود بدانی که رزق از اوست همی
3 پس به کوی توکّل آور رخت بعد از آنت پذیره آید بخت
4 در توکّل یکی سخن بشنو تا نمانی به دست دیو گرو
1 داده از حکم تو تمنّی را امر دین را و عقل دنیی را
2 آنچه زاید ز عالم از امرست وآنچه گوید نبی هم از امرست
3 کفر و دین خوب و زشت و کهنه و نو یرجع الامر کلّه زی او
4 هرچه در زیر امر جبّارند همه بر وفق امر بر کارند
1 بارگی را بساز آلت و زین از پی بارگاه علّیّین
2 با دعا یار کن انابتِ حق تا قبولت کند اجابتِ حق
3 گه گه آیی ز بهر فرض نماز از حقیقت جدا قرین مجاز
4 بیدعا و تضرّع و زاری یک دو رکعت بغفله بگزاری
1 بوشعیب الاُبی امامی بود که ورا هرکسی همی بستود
2 قائمالیل و صائمالدّهری یافت از زهد در زمان بهری
3 برده از شهر صومعه برِ کوه جَسته بیرون ز زحمت انبوه
4 زنی از اتّفاق رغبت کرد گفت شیخا زنت بود در خورد
1 از پس این براق شوق بُوَد شوق در گردنش چو طوق بُوَد
2 آفرینش چو گشت زندانش پس خلاصی طلب کند جانش
3 آتشیش از درون برافروزند که ازو عقل و جان و تن سوزند
4 تا که خود یار عشق خودبین است بوتهٔ توبه از پی این است
1 بود پیری به بصره در زاهد که نبود آن زمان چنو عابد
2 گفت هر بامداد برخیزم تا از این نفسِ شوم بگریزم
3 نفس گوید مرا که هان ای پیر چه خوری بامداد کن تدبیر
4 بازگو مر مرا که تا چه خورم منش گویم که مرگ و در گذرم
1 هرچه داری برای حق بگذار کز گدایان ظریفتر ایثار
2 جان و دل بذل کن کز آب و ز گِل بهتر از جودهاست جهد مُقل
3 سیّد و سرفراز آلِ عبا یافت تشریف سورة هل اتی
4 زان سه قرص جوین بیمقدار یافت در پیش حق چنین بازار
1 دیدن آفتاب را در خواب پادشه گفتهاند از هر باب
2 ماه مانند رایزن باشد دگری گفت نه که زن باشد
3 جرم مریخ یا زحل در خواب صاحب محنتست و رنج و عذاب
4 تیر مانندهٔ دبیر آمد مشتری خازن و وزیر آمد
1 آن شنیدی که تا خلیل چه گفت وقت آتش به جبرئیل نهفت
2 کرد بیرون سر از دریچهٔ جان کای برادر تو دور شو ز میان
3 گفت با جبرئیل اندر سرّ ربّ یسّر کنان در امر عسر
4 گشته از منجنیق حکم رها گرد گردان چو گوی گردِ هوا
1 آن زمان کاین حجاب برگیرند کارها جملگی ز سر گیرند
2 بد و نیک تو بر تو بوتهٔ اوست تا بدانی که دشمنی یا دوست
3 تا در این بوته زرّ پخته شوی راست چون سیم خام سخته شوی
4 خَبث خُبث تو بسوزد پاک بگذرد خاک پایت از افلاک