1 شاکر لطف و رحمتش دیندار شاکی قهر و غیرتش کفّار
2 بینی آنگه که گیرد ایزد خشم آنچه در چشمه باید اندر چشم
3 قهر و لطفش که در جهان نویست تهمت گبر و شبهت ثنویست
4 لطف و قهرش نشان منبر و دار شکر و سُکرش مقام مفخر و عار
1 دانش او رهی رعایت کن بخشش او مهم کفایت کن
2 شرب یک یک ز خلق دانسته دادن و ضدّ آن توانسته
3 اوست مر فطرت ترا فاطر دانش او منزّه از خاطر
4 او ز تو داند آنچه در دل تست زانکه او خالق دل و گِل تست
1 جانور را چو خوانش پیش نهاد خوردنی از خورنده بیش نهاد
2 همه را روح و روز و روزی از اوست نیکبختی و نیک روزی از اوست
3 روزی هریکی پدید آورد در انبارخانه مُهر نکرد
4 کافر و مؤمن و شقی و سعید همه را روزی و حیات جدید
1 زالکی کرد سر برون ز نهفت کشتک خویش خشک دید و بگفت
2 کای هم آنِ نو و هم آنِ کُهن رزق بر تست هرچه خواهی کن
3 علت رزق تو به خوب و به زشت گریهٔ ابر نی و خندهٔ کِشت
4 از هزاران هزار به یک تو زانک اندک نباشد اندک تو
1 آن بنشنیدهای که بینم ابر مرغ روزی بیافت از درِ گبر
2 گبر را گفت پس مسلمانی زین هنرپیشهای سخن دانی
3 کز تو این مکرمت بنپذیرند مرغکان گرچه دانه برگیرند
4 گبر گفت ار مرا بگزیند آخر این رنج من همی بیند
1 نه بپرسید کاهلی ز علی چون شنید از زبان دل گسلی
2 که بگوی ای امیر جان افروز که شب تیره به بود یا روز
3 مرتضی گفت بشنو ای سایل سوی ادبار خود مشو مایل
4 عاشقان را در این ره جانسوز تبش راز به که تابش روز
1 عاشقان سوی حضرتش سرمست عقل در آستین و جان بر دست
2 تا چو سویش براقِ دل رانند در رکابش همه برافشانند
3 جان و دل در رهش نثار کنند خویشتن را از آن شمار کنند
4 عقل و جان را به نزد او چه خطر دل و دین را فدا کنند و کفر
1 هرکه خواهد ولایت تجرید وآنکه جوید هدایت توحید
2 از درونش نماید آسایش وز برونش نباشد آرایش
3 آن ستایش که از نمایش اوست ترک آرایش و ستایش اوست
4 بر درِ شه گدای نان خواهد باز عاشق غذای جان خواهد
1 اینهمه علم جسم مختصر است علم رفتن به راه حق دگرست
2 علم آن کش نظر ادقّ باشد علم رفتن به راه حق باشد
3 سوی آنکس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد
4 چیست این راه را نشان و دلیل این نشان از کلیم پرس و خلیل