1 راد مردی کریم پیش پسر داد چندین هزار بدرهٔ زر
2 پسرش چون بدید بذل پدر تر زبان شد به عیب و عذل پدر
3 گفت بابا نصیبهٔ من کو گفتش ای پور در خزانهٔ هو
4 قسم تو بی وصی و بیانباز من به حق دادم او دهد به تو باز
1 آن نبینی که پیشتر ز وجود چون تو را کرد در رحم موجود
2 روزیت داد نُه مه از خونی کردگار حکیم بیچونی
3 در شکم مادرت همی پرورد بعد نُه ماه در وجود آورد
4 آن درِ رزق بر تو چُست ببست دو در بهترت بداد به دست
1 سبب هدیهٔ ایادی او نفس را مهتدی و هادی او
2 در ره شرع و فرض و سنّت خویش منّت حق شمر نه منّت خویش
3 نوربخش یقین و تلقین اوست هم جهانبان و هم جهانبین اوست
4 چون پرستد تن گران او را چه شناسد روان و جان او را
1 چون تو از بود خویش گشتی نیست کمر جهد بند و در ره ایست
2 چون کمر بسته ایستادی تو تاج بر فرق دل نهادی تو
3 تاج اقبال بر سرِ دل نه پای ادبار بر خور و گل نه
4 گرت باید که سست گردد زه اولا پوستین به گازر ده
1 کاف و نون نیست جز نبشتهٔ ما چیست کُن سرعت نفوذ قضا
2 نه ز عجز است دیری و زودیش نه ز طبع است خشم و خشنودیش
3 علتش را نه کفر دان و نه دین صفتش را نه آن شناس و نه این
4 پاک زانها که غافلان گفتند پاکتر زانکه عاقلان گفتند
1 ابلهی دید اشتری به چرا گفت نقشت همه کژست چرا
2 گفت اشتر که اندرین پیکار عیب نقاش میکنی هشدار
3 در کژیام مکن به نقش نگاه تو زمن راه راست رفتن خواه
4 نقشم از مصلحت چنان آمد از کژی راستی کمان امد
1 پسری احوَل از پدر پرسید کای حدیث تو بسته را چو کلید
2 گفتی احوَل یکی دو بیند چون من نبینم از آنچه هست فزون
3 احول ار هیچ کژ شمارستی بر فلک مه که دوست چارستی
4 پس خطا گفت آنکه این گفتست کاحول ار طاق بنگرد جفتست
1 آن نبینی که طفل را دایه گاهِ خُردی به اوّلین پایه
2 گاه بندد ورا به گهواره گاه بر بر نهدش همواره
3 گه زند صعب و گاه بنوازد گاه دورش کند بیندازد
4 گاه بوسد به مهر رخسارش گاه بنوازد و کشد بارش
1 نقش بند برون گلها اوست نقشدان درون دلها اوست
2 صُنع او را مقدّمست عدم ذات او را مسلّم است قدم
3 تا ترا کبر تیز خشم نکرد تا ترا چشم تو به چشم نکرد
4 پای طاووس اگر چو پر بودی در شب و روز جلوهگر بودی
1 آتش و باد و آب و خاک و فلک ز برش عقل و جان میانه ملک
2 خرد و جان و صورت مطلق همه از امر دان و امر از حق
3 اوست بیرنگ و مایهٔ پرگار نعمت و شکر و شکرگوی نگار
4 کرده در راه ناجوانمردان در هوا شمع و شمعدان گردان