1 شاکر لطف و رحمتش دیندار شاکی قهر و غیرتش کفّار
2 بینی آنگه که گیرد ایزد خشم آنچه در چشمه باید اندر چشم
3 قهر و لطفش که در جهان نویست تهمت گبر و شبهت ثنویست
4 لطف و قهرش نشان منبر و دار شکر و سُکرش مقام مفخر و عار
1 ثوری از بایزید بسطامی از پی طاعت و نکونامی
2 کرد نیکو سؤالی و بگریست گفت پیرا بگو که ظالم کیست
3 پیرِ وی مر ورا جواب بداد شربت وی هم از کتاب بداد
4 گفت ظالم کسیست بدروزی که یکی لحظه در شبانروزی
1 ابلهی دید اشتری به چرا گفت نقشت همه کژست چرا
2 گفت اشتر که اندرین پیکار عیب نقاش میکنی هشدار
3 در کژیام مکن به نقش نگاه تو زمن راه راست رفتن خواه
4 نقشم از مصلحت چنان آمد از کژی راستی کمان امد
1 سبب هدیهٔ ایادی او نفس را مهتدی و هادی او
2 در ره شرع و فرض و سنّت خویش منّت حق شمر نه منّت خویش
3 نوربخش یقین و تلقین اوست هم جهانبان و هم جهانبین اوست
4 چون پرستد تن گران او را چه شناسد روان و جان او را
1 بود شهری بزرگ در حدِ غور واندر آن شهر مردمان همه کور
2 پادشاهی در آن مکان بگذشت لشکر آورد و خیمه زد بر دشت
3 داشت پیلی بزرگ با هیبت از پی جاه و حشمت و صولت
4 مردمان را ز بهر دیدن پیل آرزو خاست زانچنان تهویل
1 آن نبینی که طفل را دایه گاهِ خُردی به اوّلین پایه
2 گاه بندد ورا به گهواره گاه بر بر نهدش همواره
3 گه زند صعب و گاه بنوازد گاه دورش کند بیندازد
4 گاه بوسد به مهر رخسارش گاه بنوازد و کشد بارش
1 جانور را چو خوانش پیش نهاد خوردنی از خورنده بیش نهاد
2 همه را روح و روز و روزی از اوست نیکبختی و نیک روزی از اوست
3 روزی هریکی پدید آورد در انبارخانه مُهر نکرد
4 کافر و مؤمن و شقی و سعید همه را روزی و حیات جدید
1 دانش او رهی رعایت کن بخشش او مهم کفایت کن
2 شرب یک یک ز خلق دانسته دادن و ضدّ آن توانسته
3 اوست مر فطرت ترا فاطر دانش او منزّه از خاطر
4 او ز تو داند آنچه در دل تست زانکه او خالق دل و گِل تست
1 دهر بیقالب قدیمی او طبع بی باعث کریمی او
2 نشود دهر و طبع بیقولش همچو جان از نهاد بیطولش
3 این و آن هردو ناقص و ابتر این و آن هردو ابله و بیبر
4 مادت او زکهنه و نو نیست اوست کز هستها به جز او نیست
1 نقش بند برون گلها اوست نقشدان درون دلها اوست
2 صُنع او را مقدّمست عدم ذات او را مسلّم است قدم
3 تا ترا کبر تیز خشم نکرد تا ترا چشم تو به چشم نکرد
4 پای طاووس اگر چو پر بودی در شب و روز جلوهگر بودی