1 دوستیت مباد با نادان که بود دوستیش کاهش جان
2 این مثل زد وزیر با بهمن دوست نادان بتر زصد دشمن
3 بثبنو اپن کنه راکه سخت نکوست مار، به دشمنت که نادان دوست
4 تا توانی رفیق عام مباش پختهٔ عشق بامن و خام مباش
1 گفتم ای سایهٔ الهی تو زآنچه هستی جوی نکاهی تو
2 ای تو بر لوحکون حرف نخست آفرینش همه نتیجهٔ توست
3 نشو از توست شاخ فطرت را ثمر از توست باغ فکرت را
4 چون مرا دیدهای بدین سستی هر چهگفتی صلاح من جستی
1 طلب صحبت خسان نکنی تکیه بر عهد ناکسان نکنی
2 که نکردست خس، وفا با کس سگ به گاه وفا به از ناکس
3 گر رخ ناکسان نبینی به با خسان هر چه کم نشینی به
4 زانکه ناکس ز دد بتر باشد راست خواهی زبدبتر باشد
1 سید کائنات شمع رسل مفخر و پیشوای جمع رسل
2 شاهد حضرت ربوبیت خازن گنج سر هویت
3 ساکن خانقاه «اوادنی» سالک شاهراه «ارسلنا»
4 عنصرش محض زبدهٔ فطرت مدحتش نقش تختهٔ فکرت
1 در نگر تا که آفرید ترا ؟ از برای چه برگزید ترا ؟
2 خاک بودی ترا مکرم کرد زان پست جلوهٔ دو عالم کرد
3 از همه مهتر آفرید ترا هر چه هست از همه گزید ترا
4 در نظر از همه لطیفتری به صفت از همه شریفتری
1 گفتم ای مرهم دل ریشم سخنت نوش جان پر نیشم
2 ای همایون لقای عیسی دم وی مبارک پی خجسته قدم
3 ای سبک روح این چه دلداری است وی گرانمایه این چه غمخواری است
4 ای ملک سایه این چه تعریف است وی فلک پایه این چه تشریف است
1 ما ضعیفان که در مجاهدهایم طالب لذت مشاهدهایم
2 به غلامیت جمله منسوبیم رد مکن گرچه زشت و معیوبیم
3 همه فانی شویم و تو باقی همه مست توایم و تو ساقی
4 بندگانیم ما، خدای تویی رهنماییم و رهنمای تویی
1 ای خطاب تو نیر اعظم ای خضر کسوف مسیحا دم
2 ای فریدون خطهٔ اعلی بی نصیب از تو دیدهٔ اعمی
3 چون نمایی به صبح رایت نور خیل ضحاک شب شود مقهور
4 در حجاب تو اختران یکسر اندرین هفت منظر اخضر
1 کاف ونون چون به یکدگرپیوست شد پدید آنچه بود و باشد و هست
2 هر چه موجود شد زامرش دان پیشتر عقل آمد آنگه جان
3 اثر فیض اوست نامحصور عقل از آن فیضگشت قابل نور
4 عقل اگر چند شاه و سلطان است بر در امر، بنده فرمان است
1 راه جستن زتو هدایت از او جهد کردن زتو عنایت از او
2 هرچه بینی زخاک تا گردون نیست چیزی زعلم او بیرون
3 زآنچه بیرون زسقف گردوناست جمله معلوم اوستکو چون است
4 هست علمش محیط برهمه چیز حکم او نافذ است در همه چیز