1 بگذر از وهم و این سخن بگذار کی بود وهم مدرک اسرار
2 دل تواند یکی مطالعه کرد لوح اسرار قرب مبدع فرد
3 هر چه عین کمال معرفت است خاص دلراستکاینبهینصفتاست
4 دل چو در عالم بشر باشد زان معانیش کی خبر باشد
1 دوش ناگه نهفته از اغیار یافتم بر در سرایش بار
2 مجلسش زان سوی جهان دیدم دور از اندیشه و گمان دیدم
3 مجمعی دیدهام پر از عشاق جسته از بند گنبد زراق
4 چار تکبیر کرده بر دو جهان گشته فارغ زشغل هر دو جهان
1 در جهانی که عالم ثانی است بی زبانی همه زبان دانی است
2 عاشقان صف کشیده دوشادوش ساقیان بر کشیده نوشانوش
3 سالک گرم رو در آنبازار «ارنی» گوی از پی دیدار
4 عاشقان از وصال یافته ذوق «لی مع الله» گوی از سر شوق
1 رهروانی که وصل اوجویند معتکف جمله بر در اویند
2 از وجود جهان خبرشان نیست جز غم او غم دگرشان نیست
3 در جهانند و از جهان فارغ همه با او، زجسم و جان فارع
4 سرقدم ساخته چو پرگارند لاجرم صبح و شام در کارند
1 ساکنانی که جمله چون روحند مرهم سینههای مجروحند
2 همه را درس، نقد ابجد عشق همه را میل، سوی مقصد عشق
3 همه را گشته سر غیبی کشف جان و تن کرده در بلایش وقف
4 لوح روحانیان زبردارند پایه از مه بلندتر دارند
1 چه کنی عیش با زن و فرزند؟ ببر از جمله دل، بدو پیوند!
2 چه نشینی میان قومی دون؟ چه بری سر، زبند شرع برون؟
3 ای ستم کرده بر تو شیطانت مانده در ظلمت سقر جانت
4 تا زشیطان خود شوی ایمن شرع را شحنهٔ ولایت کن
1 ای همه ساله پای بست غرور در خرابات حرص مست غرور
2 حرصت افگنده باز از ره حق اینچنین کی رسی به درگه حق
3 راه دور است و مرکبت لنگ است بار بسیار و عرصه پرسنگ است
4 بار حرص و حسد زدوش بنه هر چه داری بخور، بنوش و بده
1 خود تو کاهل نشینی ای غافل ناپسندست غفلت از عاقل
2 خیز و خود را بساز تدبیری بر جهان زن چهار تکبیری
3 در میان آی چست چون مردان صفت و صورتت یکی گردان
4 زآنکه باشد شعار ناپاس از درون خبث، و زبرون پاکی
1 هر که آمد در این سرای غرور همدمش محنتست و منزلگور
2 کو زپیغمبران مسیح و کلیم؟ آدم و شیث و نوح و ابراهیم؟
3 یونس ولوط و یوسف و یعقوب صالح و هود و یوشع و ایوب
4 یا کجا خواجهٔ سراچهٔ کل خاتم انبیا چراغ رسل
1 ای شنیده فسانه بسیاری قصهٔ کوزهگر شنو باری
2 کوزهگر سال و ماه در تک و پوی تاکند خاک دیگران به سبوی
3 چون که خاکش نقاب روی کنند دیگران خاک او سبوی کنند