1 تو اگر نیک نیکی اربدبد بدونیک تو باتو باشد خود
2 چون بدی، پس بدان که بیخردی که خرد نیست رهنمون بدی
3 هر که پروردهٔ خرد باشد کی درو فعل دیو و دد باشد
4 هر که را عز آن جهان باید دامن دل به بد نیالاید
1 تا جهان است کار او این است نوش او نیش و مهر اوکین است
2 اندر این خاکدان افسرده هیچ کس نیست از غم آسوده
3 آنچنان زی درو که وقت رحیل بیش باشد به رفتنت تعجیل
4 رخت بیرون فکن زدار غرور چه نشینی میان دیو شرور؟
1 خردم دوش اندپن معنی نکتهای چند نغز کرد املی
2 گفت شهریکه جا و مبین ماست صحن او سقفگنبد اعلاست
3 خاک او راست نکهت عنبر آب او راست، لذت شکر
4 نز برودت در او اثر بینی نز حرارت در او شرر بینی
1 ای سنایی زجسم و جان بگسل! هر چه آن غیر اوست زان بگسل!
2 صنعت شعر و شاعری بگذار دست از گفت و گوی هرزه بدار
3 بیش از این در ره مجاز مپوی صفت زلف و خط و خال مگوی
4 خط در این علم و این صناعتکش پای در دامن قناعت کش
1 لطف او هر که را دلالت داد آخرش هدیهٔ هدایت داد
2 قهرش آن را که بد مقالت کرد هدف پاسخ ضلالت کرد
3 زشتی و خوبی وکم و بیشی رنج و راحت، غنا و درویشی
4 کردهٔ اوست جمله نیک بدان «یفعل الله مایشا» برخوان
1 وترو قدوس و واحد است و صمد وصف او لم یلد ولم یولد
2 بود او اول و بدایت نه هستیش آخر و نهایت نه
3 به قدیم است اولش معروف به دوام است آخرش موصوف
1 عدل شمعی بود جهان افروز ظلم شه آتشی ممالک سوز
2 رخنه در ملک شاهی آرد ظلم در ممالک تباهی آرد ظلم
3 شه چو ظالم بود نپاید دیر زود گردد برو مخالف چیر
4 ظلم تا در جهان نهاد قدم عافیت شد در آرزوی عدم
1 برتو بادا که خیره کم خندی وربخندد کسی تو نپسندی
2 هیچ دانی غرض از اینها چیست؟ هر که خندید بیش، گریست
3 در جهانی دهان زخنده ببند چون برستی زهول حشر، بخند
1 ای صفات مقدس تو صمد وی منزه زشبه و جفت و ولد
2 ای برآرندهٔ مه و خورشید نقشبند جهان بیم و امید
3 ای به تو زنده جان و جسم به جان جسم و جان را زلطفتوستروان
4 قبلهٔ روح آستانهٔ توست دل مجروح ما خزانهٔ توست
1 هر که آمد در این سرای غرور همدمش محنتست و منزلگور
2 کو زپیغمبران مسیح و کلیم؟ آدم و شیث و نوح و ابراهیم؟
3 یونس ولوط و یوسف و یعقوب صالح و هود و یوشع و ایوب
4 یا کجا خواجهٔ سراچهٔ کل خاتم انبیا چراغ رسل