1 وقت ضر و عنا دل صابر گاه نفع و غنا زبان شاکر
2 صبرو شکری همی نمای به نقد تا خطابت کنند «نعم العبد»
1 ای به خود راه خویش کم کرده این بود راه مرد پژمرده
2 ای همه لاف ترک دنیا گو لاف و دعویت هست، معنی کو؟
3 چند از این شیوههای رنگآمیز؟ چند از این گفتههای بادانگیز؟
4 تاکی ای مست، لاف هوشیاری چند لنگی بری به رهواری
1 دین حق را زابتدا زرسول جز ابوبکر کس نکرد قول
2 هر چه پیغمبرش زحق گفته کرده باور زصدق و پذرفته
3 جسم او همچو روح صافی بود با همه کس به طبع وافی بود
4 مشرق آفتاب صدق، دلش اثر لطف ایزد آب و گلش
1 خالق خلق وایزد بی چون فاعل کارگاه «کن فیکون»
2 هر چه آورد از عدم به وجود از وجود همه تویی مقصود
3 خویشتن را نخست نیک بدان تختهٔ آفرینشت برخوان
1 خوبرویی تو زشتخوی مباش راست بشنو دروغ گوی مباش
2 بامن پیوسته تازه روی و لطیف تا شوی در میان جمع حریف
3 چون زنخوت کنی دماغ تهی پای بر تارک سپهر نهی
4 وگر از کبر برتریطلبی سرفرازی و سروریطلبی،
1 صفت آنکه داردش حق دوست هر چه جز حق بود همه بتاوست
2 دان که آنجا که شرط بندگی است بهترین طاعتی فکندگی است
3 تا تو خود را نیفکنی زاول نکنند ت قبول هیچ عمل
4 تات باشد به کنج زاویه جاه برگرفتی به قعر هاویه راه
1 ساکنانی که جمله چون روحند مرهم سینههای مجروحند
2 همه را درس، نقد ابجد عشق همه را میل، سوی مقصد عشق
3 همه را گشته سر غیبی کشف جان و تن کرده در بلایش وقف
4 لوح روحانیان زبردارند پایه از مه بلندتر دارند
1 آن شنیدی که از سر سوزی گفت عیسی به همرهان روزی
2 زین جهان دل به طبع بردارید مهر او جمله کینه انگارید
3 که جهان زودسیر و بد مهر است همه خاری ست اگر چهگلچهراست
4 همه معشوقهایست عاشق کش عاشق او خرد ندارد و هش
1 قوت دین حق زعمّر بود خانه دین بدو معمر بود
2 جگر مشرکان پر از خون کرد کبرشان از دماغ بیرون کرد
3 از پی معدلت میان، اوبست کمر عدل در جهان، اوبست
4 عادت بدعت از جهان برداشت که کژی جز که در کمان نداشت
1 در کلام مجید ایزد فرد «امر» گفت آن چنانکه یادش کرد
2 تو به حرص و حسد میالایش به خصال حمیده آرایش
3 با سگ وخوک همنشین مکنش با رفیقان بد قرین مکنش
4 چون کند مرگ از همه دورت وافکند پشت در کو گورت