1 ای سنایی زجسم و جان بگسل! هر چه آن غیر اوست زان بگسل!
2 صنعت شعر و شاعری بگذار دست از گفت و گوی هرزه بدار
3 بیش از این در ره مجاز مپوی صفت زلف و خط و خال مگوی
4 خط در این علم و این صناعتکش پای در دامن قناعت کش
1 اندرین ملک پادشاه، دلست در ره سدره بارگاه دلست
2 کالبد هیچ نیست عین، دلست ساکن «بین اصبعین» دلست
3 قابل نقش کفر و دین است او تختهٔ مشق مهر وکین است او
4 قصه جام جم بسی شنوی واندر آن بیش وکم بسی شنوی
1 کاف ونون چون به یکدگرپیوست شد پدید آنچه بود و باشد و هست
2 هر چه موجود شد زامرش دان پیشتر عقل آمد آنگه جان
3 اثر فیض اوست نامحصور عقل از آن فیضگشت قابل نور
4 عقل اگر چند شاه و سلطان است بر در امر، بنده فرمان است
1 لطف او هر که را دلالت داد آخرش هدیهٔ هدایت داد
2 قهرش آن را که بد مقالت کرد هدف پاسخ ضلالت کرد
3 زشتی و خوبی وکم و بیشی رنج و راحت، غنا و درویشی
4 کردهٔ اوست جمله نیک بدان «یفعل الله مایشا» برخوان
1 این مثل در زمانه معروف است که عملها به وقت موقوف است
2 باش راضی بدانچه او دهدت گر همه زشت، ورنکو دهدت
3 نیک و بد نفع و ضر و راحت ورنج کز تو بگذشت در سرای سپنج،
4 یا چو افسانهایست یا خوابی یا چو در بها روان آبی
1 عاشقان را غذا بلا باشد عاشقی بی بلا کجا باشد
2 لقمه از سفرهٔ بلا خوردند میزمیخانهٔ رضا خوردند
3 هرکه را در جهان بلا دادند اولش شربت رضا دادند
4 نزد آن کسکه در ره آمد مرد رنج و راحت یکیست و دارو و درد
1 تا توانی به خنده لب بگشای سردندان به خنده در منمای
2 خندهٔ هرزه آبروی برد راز پنهان میان کوی برد
3 با پسر اینچنین مثل زد سام گریه بهتر زخندهٔ بی هنگام
4 گریهٔ ابر بین وخندهٔ برق درنگر تا که چیست اینجا فرق
1 برتو بادا که خیره کم خندی وربخندد کسی تو نپسندی
2 هیچ دانی غرض از اینها چیست؟ هر که خندید بیش، گریست
3 در جهانی دهان زخنده ببند چون برستی زهول حشر، بخند
1 هر که را داد ایزدش توفیق صبر و شکرش بود همیشه رفیق
2 این بکاهد بلا و محنت را وان فزاید غنا و نعمت را
3 صبرتلخ است ازو بود حرجت او دهد از بلا و غم فرجت
4 چون شکر ذوق شکر شیریناست نعمت افزای و قوت آیین است
1 وقت ضر و عنا دل صابر گاه نفع و غنا زبان شاکر
2 صبرو شکری همی نمای به نقد تا خطابت کنند «نعم العبد»