1 بود روزی مبارک و فرخ کاین سعادت نمود ما را رخ
2 در این گنجنامه بگشادم وین سخن را اساس بنهادم
3 نقش این کارنامه میبستم تیر بوسید خامه و دستم
4 گفتم این نظم را طرازش چیست؟ زیور این عروس، مدحت کیست؟
1 خالق خلق وایزد بی چون فاعل کارگاه «کن فیکون»
2 هر چه آورد از عدم به وجود از وجود همه تویی مقصود
3 خویشتن را نخست نیک بدان تختهٔ آفرینشت برخوان
1 در نگر تا که آفرید ترا ؟ از برای چه برگزید ترا ؟
2 خاک بودی ترا مکرم کرد زان پست جلوهٔ دو عالم کرد
3 از همه مهتر آفرید ترا هر چه هست از همه گزید ترا
4 در نظر از همه لطیفتری به صفت از همه شریفتری
1 تو چه پنداشتی که ایزد فرد از پی بازیت پدید آورد!
2 عمر ضایع مکن به بیخردی دور شو دور، از صفات بدی
3 با دد و دیو چند همنفسی علمآموز تا به حق برسی
4 هر که از علم دین نشد آگاه در بیابان جهل شد گمراه
1 گر کنی قهر ازو نفیس شوی ورمرادش دهی خسیس شوی
2 وه چه ساده دلی و چه نادان که ندانی تو عصمت از عصیان
3 از صفا ت حمیده بگریزی در صفا ت ذمیمه آویزی
4 جهد آن کنیه جمله نور شوی وزصفات ذمیمه دور شوی
1 تو اگر نیک نیکی اربدبد بدونیک تو باتو باشد خود
2 چون بدی، پس بدان که بیخردی که خرد نیست رهنمون بدی
3 هر که پروردهٔ خرد باشد کی درو فعل دیو و دد باشد
4 هر که را عز آن جهان باید دامن دل به بد نیالاید
1 اندر آن دم که مبدع اشیا کرد نقش وجود را پیدا
2 قدسیان چشم بر تو بگشادند حال را در تردد افتادند
3 یوسفی دیدهاند زیبا روی شاهدی دیدهاند نیکوخوی
4 از عدم آمده به شهر وجود کرده منزل به طالع مسعود
1 همه افتادهاند در تک و تاز کرده بر تو زبان طعن دراز
2 چون زفطرت تو بودهای مقصود همگنان چون برادران حسود،
3 کارها ساختند بر سر رام تا ترا در فکندهاند به چاه
4 ساکن قعر چاه ماری چند! در بن چاه حرص داری چند
1 ای شده پای بست و زندانی اندرین خاکدان ظلمانی
2 تاکی این گفت و گوی پر باطل تاکی این جست و جوی بی حاصل
3 راه رو راه، کرد گفت مگرد که به گفتار ره نشاید کرد
4 تا ز بند هوا برون نایی ندهندت کمال بینایی
1 بگذر از نقش عالم گل تو ره تو و راهروتو منزل تو
2 رهروی، روسخن زمنزل گوی همره و همنشین مقبل جوی
3 چون تو غافل نشینی از کارت نبود لطف ایزدی یارت
4 در سرای اثیر خواهی بود جفت رنج و زحیر خواهی بود