1 بود در عهد ما شهی کافر نام او در جهان به عدل شمر
2 سایهٔ عدل بر جهان گسترد خلق را در خط امان آورد
3 ملک خود را به عدلکرد آباد کآفرین بر شهان عادل باد!
4 مهربان بود بر رعیت خود از برای صلاح دولت خود
1 بلبل گلستان «ما اوحی» شمسهٔ چرخ «الذی اسری»
2 دل او خازن خزانهٔ عشق سر او مرغ آشیانهٔ عشق
3 صیت شرعش همه جهان بگرفت هم زمین و هم آسمان بگرفت
4 انبیاء و رسل طفیل وی اند اوست سرخیل و جمله خیل وی اند
1 ای همه ساله پای بست غرور در خرابات حرص مست غرور
2 حرصت افگنده باز از ره حق اینچنین کی رسی به درگه حق
3 راه دور است و مرکبت لنگ است بار بسیار و عرصه پرسنگ است
4 بار حرص و حسد زدوش بنه هر چه داری بخور، بنوش و بده
1 بگذر از نقش عالم گل تو ره تو و راهروتو منزل تو
2 رهروی، روسخن زمنزل گوی همره و همنشین مقبل جوی
3 چون تو غافل نشینی از کارت نبود لطف ایزدی یارت
4 در سرای اثیر خواهی بود جفت رنج و زحیر خواهی بود
1 ای مسلمترا سحر خیزی هر سحر چون زخواب برخیزی
2 سر زبالین شرق برداری دامن وجیب پر ز زرداری
3 پس کنی در جهان زرافشانی بر فقیر و توانگر افشانی
4 چون زنی بر فلک سراپرده بندی از نور در هوا پرده
1 هر که را داد ایزدش توفیق صبر و شکرش بود همیشه رفیق
2 این بکاهد بلا و محنت را وان فزاید غنا و نعمت را
3 صبرتلخ است ازو بود حرجت او دهد از بلا و غم فرجت
4 چون شکر ذوق شکر شیریناست نعمت افزای و قوت آیین است
1 مرکب جهد زیر ران آرد رخ بدان فرخ آستان آرد
2 سفر او نه آب و گل باشد رفتن او به پای دل باشد
3 در طلب چون رسد به مطلوبش حاصل آید وصال محبوبش
4 چون سخن گویدازمحبت دوست از طرب بر تنش بدرد پوست
1 بود روزی مبارک و فرخ کاین سعادت نمود ما را رخ
2 در این گنجنامه بگشادم وین سخن را اساس بنهادم
3 نقش این کارنامه میبستم تیر بوسید خامه و دستم
4 گفتم این نظم را طرازش چیست؟ زیور این عروس، مدحت کیست؟
1 رنگ و بویی که در جان بینی گر همه سود وگر زیان بینی
2 صلح با عدل و جنگ باستماست با بدی نیک و با نشاط غم است
3 رهروان را ازآن چه نفع وچه ضر گر همه خیر باشد ار همه شر،
4 عالم دیگر است عالمشان نیست فرقی زمور تا جمشان
1 چه کنی عیش با زن و فرزند؟ ببر از جمله دل، بدو پیوند!
2 چه نشینی میان قومی دون؟ چه بری سر، زبند شرع برون؟
3 ای ستم کرده بر تو شیطانت مانده در ظلمت سقر جانت
4 تا زشیطان خود شوی ایمن شرع را شحنهٔ ولایت کن