1 چهکنم باکهکویم این سخنم گله از بخت یا زچرخ کنم
2 جگرم خونگرفت و نیستکسی که شود غمگسار من نفسی
3 روزعمرمبهشب رسید ونبود جز تعب حاصلم زچرخ کبود
4 نالهام زان شدست سر آهنگ کز عنا قامتم خمیده چو چنگ
1 تا توانی به خنده لب بگشای سردندان به خنده در منمای
2 خندهٔ هرزه آبروی برد راز پنهان میان کوی برد
3 با پسر اینچنین مثل زد سام گریه بهتر زخندهٔ بی هنگام
4 گریهٔ ابر بین وخندهٔ برق درنگر تا که چیست اینجا فرق
1 به یقین واجب الوجود یکیست هر چه در وهم و خاطر آید نیست
2 مالک الملک و پادشاه به حق منشیء نفس و فاعل مطلق
3 هر چه درکل کون کهنه و نوست هست مفعول و فاعل همه اوست
4 بی قلم صورت بدیع نگاشت بی ستون خیمه رفیع افراشت
1 اندر آن دم که مبدع اشیا کرد نقش وجود را پیدا
2 قدسیان چشم بر تو بگشادند حال را در تردد افتادند
3 یوسفی دیدهاند زیبا روی شاهدی دیدهاند نیکوخوی
4 از عدم آمده به شهر وجود کرده منزل به طالع مسعود
1 تو چه دانی چه در معنی سفت اندر آن دم که «لی مع الله» گفت
2 زآنکه بودست روز و شب مطلق ظاهرش با تو باطنش با حق
3 هر که فرمان او به جا بگذاشت کله از سر، سرش زتن برداشت
4 چاربارش که شهسوارانند از شرف بهترین یارانند
1 ای شنیده فسانه بسیاری قصهٔ کوزهگر شنو باری
2 کوزهگر سال و ماه در تک و پوی تاکند خاک دیگران به سبوی
3 چون که خاکش نقاب روی کنند دیگران خاک او سبوی کنند
1 گر کنی قهر ازو نفیس شوی ورمرادش دهی خسیس شوی
2 وه چه ساده دلی و چه نادان که ندانی تو عصمت از عصیان
3 از صفا ت حمیده بگریزی در صفا ت ذمیمه آویزی
4 جهد آن کنیه جمله نور شوی وزصفات ذمیمه دور شوی
1 ابتدای سخن به نام خداست آنکه بی مثل وشبه وبی همتاست
2 خالق الخلق و باعث الاموات عالم الغیب سامع الاصوات
3 ذات بیچونش را بدایت نیست پادشاهیش را نهایت نیست
4 نه در آید به ذات او تغییر نه قلم وصف او کند تحریر
1 تا توانی به گرد کبر مگرد با عزازیل بین که کبر چه کرد؟
2 آب طاعت برید از جویش نیل لعنت کشید بر رویش
3 بود آدم که کرد یک عصیان روز و شب «ربنا ظلمنا» خوان
4 چون بیفزود قدر و عزت او داد «ثم اجتباه» خلعت او
1 بود حیدر در مدینه علم حافظ و خازن خزینهٔ علم
2 جان جود و جهان علم او بود بحر فضل و مکان حلم او بود
3 زو ظفر یافته مسلمانی ملت کفر ازو به نقصانی
4 «اقتلوالمشرکین» فرو خوانده به سر تیغ حکم آن رانده