بیزار شو از خود که زیان از سنایی غزنوی رباعی 373
1. بیزار شو از خود که زیان تو تویی
کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی
...
1. بیزار شو از خود که زیان تو تویی
کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی
...
1. مردی که برای دین سوارست تویی
شخصی که جمال روزگارست تویی
...
1. چون حمله دهی نیک سوارا که تویی
چون بوسه دهی ظریف یارا که تویی
...
1. خود ماه بود چنین منور که تویی
یا مهر بود چنین سمنبر که تویی
...
1. روشنتر از آفتاب و ماهی گویی
پدرامتر از مسند و گاهی گویی
...
1. جایی که نمودی آن رخ روحافزای
بنمای دلی را که نبردی از جای
...
1. با خصم تو از پی تو ای دهر آرای
مهرافزایم گر چه بود کینافزای
...
1. در عشق تو ای شکر لب روح افزای
نالان چو کمانچهام خروشان چون نای
...
1. خود را چو عطا دهی فراوان مستای
وز منع کسی نیز مرو نیک از جای
...
1. در پیش خودم همی کنی آنجابی
پس در عقبم همی زنی پرتابی
...
1. شب را سلب روز فروزان کردی
تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی
...
1. صد چشمه ز چشم من براندی و شدی
بر آتش فرقتم نشاندی و شدی
...