1 ترسم که دل از وصل تو خرم نشود تا کار تو چون زلف تو درهم نشود
2 با من به وفا عهد تو محکم نشود تا باد نکویی ز سرت کم نشود
1 بسیار ز عاشقیت غمها خوردم در هجر بسی شب که به روز آوردم
2 رنج دل و خون دیده حاصل کردم گر جان برم از دست تو مرد مردم
1 آسیمه سران بینواییم هنوز با شهوتها و با هواییم هنوز
2 زین هر دو پی هم بگراییم هنوز از دوست بدین سبب جداییم هنوز
1 ای رفته و دل برده چنین نپسندی من میگریم ز درد و تو میخندی
2 نشگفت که ببریدی و دل برکندی تو هندویی و برنده باشد هندی
1 گر کرده بدی تو آزمون دل من دل بسته نداری تو بدون دل من
2 گر آگاهی از اندرون دل من زینگونه نکوشی تو به خون دل من
1 تا زلف بتم به بند زنجیر منست سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست
2 گویم بگرم زلف ترا هر چون هست نه طاقت دل یابم و نه قوت دست
1 خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز دستار نماز در خرابات بباز
2 مستی کن و بر نهاد هر مست بناز مر مستان را چه جای روزهست و نماز
1 عقلی که همیشه با روانی دمساز دهری که به یک دید نهی کام فراز
2 بختی که نباشیم زمانی هم باز جانی که چو بگسلی نپیوندی باز
1 آن روز که مهر کار گردون زدهاند مهر رز عاشقی دگرگون زدهاند
2 واقف نشوی به عقل تا چون زدهاند کاین زر ز سرای عقل بیرون زدهاند
1 از یار وفا مجوی کاندر هر باغ بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ
2 تا با خودی از عشق منه بر دل داغ پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ