ای سنایی خواجهٔ جانی از سنایی غزنوی قصیده 94
1. ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش
خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
...
1. ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش
خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
...
1. ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
...
1. مست گشتم ز لطف دشنامش
یارب آن می بهست یا جامش
...
1. ای به آرام تو زمین را سنگ
وی به اقبال تو زمان را ننگ
...
1. ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ
تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ
...
1. مقدسی که قدیمست از صفات کمال
منزهی که جلیل ست بر نعوت جلال
...
1. ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
وی به شده از دست تو صد علت هایل
...
1. بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال
در مکان آتش زنید ای طایفهٔ ارباب حال
...
1. ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال
ز امتحان نفس حسی چند باشی در وبال
...
1. چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم
جاه کسرا زد به عالمهای عزل اندر قدم
...
1. مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم
رای تو باشد حشم توفیق به فرزاد علم
...
1. دوش چون صبح بر کشید علم
شد جهان از نسیم او خرم
...