1 ای جوان زیر چرخ پیر مباش یا ز دورانش در نفیر مباش
2 یا برون شو ز چرخ چون مردان ورنه با ویل و وای و ویر مباش
3 اثر دوزخ ار نمیخواهی ساکن گنبد اثیر مباش
4 گر سعیدیت آرزوست به عدن در سراپردهٔ سعیر مباش
1 کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار فخر آل گنبدی را بیجمال عمر خوار
2 خواجه مسعودی که هنگام سعادت مشتری سعد کلی داشتی از بهر شخص او نثار
3 آن ز بیم مرگ بوده سالها در عین مرگ و آن ز زخم چشم بوده هفتهها بیماروار
4 نرگسی کز بیم ایزد سالها یک رسته بود خون حسرت کرده او را در لحد چون لالهزار
1 ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر
2 تا بدین تاج و سریر از بهر مه رویان غیب هر زمانی نو عروسی عقد بندی بر ضمیر
3 با بدین تاج و سریر از بهر دارالملک سر بند پای سر شمر تاج و سریر اردشیر
4 دیو هم کاسه بود بر سفره تا وهم و خیال در میان دین و عقلت در سفر باشد سفیر
1 ای بی سببی از بر ما رفته به آزار وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار
2 دل برده و بگماشته بر سینهٔ ما غم گل برده و بگذاشته بر دیدهٔ ما خار
3 ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار
4 تو فارغ و ما از دل خود بیهده پرسان کای دل تو چه گویی که ز ما یاد کند یار
1 ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
2 هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
3 خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف جامهٔ عافیتی صید کند زیب و فرش
4 صد هزاران رگ جان غمزهٔ خونیش گشاد کز رگ جان یکی لعل نشد نیشترش
1 نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر گر برد ذرهای از خاطر مختاری تیر
2 آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر
3 آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم از پی فایده چون نیزه میان بندد تیر
4 گر به زر وصف کند برگ رزانر پس از آن برگ زرین شود از دولت او در مه تیر
1 زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار زان که هر تاری ز زلفش نافه دارد صد هزار
2 صد جگر بریان کند روزی ز حسنش ای شگفت هر که چندان مشک دارد با جگر او را چکار
3 مایهٔ عنبر فروشان بوی گرد زلف اوست هیچ دانی تا چه باشد یمن زلفش از یسار
4 بارنامهٔ چشم آهو از دو دیده کرد پست کارنامهٔ ناف آهو از دو جعدش ماند خوار
1 تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایهها ازار
2 چونان نمود کل اثیری اثر به کوه کاجزای او گرفت همه طرف جویبار
3 از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک صد برگ گل بزاد ز یک نوک تیز خار
4 اکنون که پر ز برگ زمرد شد از صبا شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار
1 ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
2 گرد پاکی گر نکردی گرد خاکی هم مگرد مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش
3 خاص را گر اهل نبوی عام را منکر مشو جام را گرمی نباشی دام را ارزن مباش
4 کار خام دشمنان را آب شو آتش مباش نقش نام دوستان را موم شو آهن مباش
1 ای گردن احرار به شکر تو گرانبار تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار
2 ای خواجهٔ فرزانه علیبن محمد وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار
3 چندان که ترا جود و معالیست به دنیا نه نقطه سکون دارد و نه دایره رفتار
4 ذهن تو و سنگ تو به مقدار حقیقت بر سخت همه فایدهٔ روح به معیار