آثار سنایی غزنوی

صفحه 18 از 22
22 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی خود نبود عشق ترا چاره ز بی‌خویشتنی

2 دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی

3 با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی

4 خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی

1 ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

2 ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

3 پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی به هر جایی که جویمت این به علم ای عالم آن جایی

4 به هرچ انفاسها داند تو آن انفاس میدانی به هر چه ارواحها داند به خوبی هم تو اعلایی

1 ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو وی کلاه فرق مردان پای تابهٔ پای تو

2 چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو عقل پیر احسنت گوی حکمت برنای تو

3 چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ کحل ما زاغ‌البصر در دیدهٔ بینای تو

4 پاسبانان در و بام تواند اجرام چرخ نایبان اندر زمین هستند شرع آرای تو

1 ای سنایی بی کله شو گرت باید سروری زانک نزد بخردان تا با کلاهی بی سری

2 در میان گردنان آیی کلاه از سر بنه تا ازین میدان مردان بو که سر بیرون بری

3 ور نه در ره سرفرازانند کز تیغ اجل هم کلاه از سرت بربایند هم سر بر سری

4 عالمی پر لشکر دیوست و سلطان تو دین زان سلطان باش و مندیش از بروت لشگری

1 مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی ازین آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی

2 مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی

3 فرو شد آفتاب دین برآمد روز بی‌دینان کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی

4 جهان یکسر همه پر دیو و پر غولند و امت را که یارد کرد جز اسلام و جز سنت نگهبانی

1 در همه ملک ندید از همهٔ مردان شاه آنچه دید از هنر و ذات و خرد مردانشاه

2 آنکه گر تقویتی باید ابر از سیرش ز نمی در وی از خاره دمد مهر گیاه

3 وآنکه گر تربیتی باید بحر از نکتش در منظوم شود در دل او قطره میاه

4 از پی آنکه چو در شرق بود مطلع او مطلع مهر ز شرق آید و افزایش ماه

1 ای ایزدت را رحمت آفریده در سایهٔ لطف بپروریده

2 ای نور جمالت از رخ تو انگشت اشارت کنان بریده

3 آوازهٔ تو در هوای وحدت پیش از ازل و ابد خنیده

4 عرشی که سر آسیمه بود ز اول در زیر قدمهایت آرمیده

1 بس که شنیدی صفت روم و چین خیز و بیا ملک سنایی ببین

2 تا همه دل بینی بی حرص و بخل تا همه جان بینی بی کبر و کین

3 زر نه و کان ملکی زیر دست جونه و اسب فلکی زیر زین

4 پای نه و چرخ به زیر قدم دست نه و ملک به زیر نگین

1 جهان پر درد می‌بینم دوا کو دل خوبان عالم را وفا کو

2 ور از دوزخ همی ترسی شب و روز دلت پر درد و رخ چون کهربا کو

3 بهشت عدن را بتوان خریدن ولیکن خواجه را در کف بها کو

4 خرد گر پیشوای عقل باشد پس این واماندگان را پیشوا کو

1 گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی ای شاد که خلقستی ای خوش که جهانستی

2 از خلق نهان زان شد تا جمله ترا باشد گر هیچ پدیدستی زان همگانستی

3 جان دید جمالش را ور نه به همه دانش دربان و غلامش را زو باز که دانستی

4 دل قهر و دو زلفش دید انگشت گزان زان شد گر لطف لبش دیدی انگشت زنانستی

آثار سنایی غزنوی

22 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی