1 عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی خود نبود عشق ترا چاره ز بیخویشتنی
2 دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی
3 با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی
4 خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی
1 ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
2 ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
3 پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی به هر جایی که جویمت این به علم ای عالم آن جایی
4 به هرچ انفاسها داند تو آن انفاس میدانی به هر چه ارواحها داند به خوبی هم تو اعلایی
1 ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو وی کلاه فرق مردان پای تابهٔ پای تو
2 چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو عقل پیر احسنت گوی حکمت برنای تو
3 چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ کحل ما زاغالبصر در دیدهٔ بینای تو
4 پاسبانان در و بام تواند اجرام چرخ نایبان اندر زمین هستند شرع آرای تو
1 ای سنایی بی کله شو گرت باید سروری زانک نزد بخردان تا با کلاهی بی سری
2 در میان گردنان آیی کلاه از سر بنه تا ازین میدان مردان بو که سر بیرون بری
3 ور نه در ره سرفرازانند کز تیغ اجل هم کلاه از سرت بربایند هم سر بر سری
4 عالمی پر لشکر دیوست و سلطان تو دین زان سلطان باش و مندیش از بروت لشگری
1 مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
2 مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
3 فرو شد آفتاب دین برآمد روز بیدینان کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی
4 جهان یکسر همه پر دیو و پر غولند و امت را که یارد کرد جز اسلام و جز سنت نگهبانی
1 در همه ملک ندید از همهٔ مردان شاه آنچه دید از هنر و ذات و خرد مردانشاه
2 آنکه گر تقویتی باید ابر از سیرش ز نمی در وی از خاره دمد مهر گیاه
3 وآنکه گر تربیتی باید بحر از نکتش در منظوم شود در دل او قطره میاه
4 از پی آنکه چو در شرق بود مطلع او مطلع مهر ز شرق آید و افزایش ماه
1 ای ایزدت را رحمت آفریده در سایهٔ لطف بپروریده
2 ای نور جمالت از رخ تو انگشت اشارت کنان بریده
3 آوازهٔ تو در هوای وحدت پیش از ازل و ابد خنیده
4 عرشی که سر آسیمه بود ز اول در زیر قدمهایت آرمیده
1 بس که شنیدی صفت روم و چین خیز و بیا ملک سنایی ببین
2 تا همه دل بینی بی حرص و بخل تا همه جان بینی بی کبر و کین
3 زر نه و کان ملکی زیر دست جونه و اسب فلکی زیر زین
4 پای نه و چرخ به زیر قدم دست نه و ملک به زیر نگین
1 جهان پر درد میبینم دوا کو دل خوبان عالم را وفا کو
2 ور از دوزخ همی ترسی شب و روز دلت پر درد و رخ چون کهربا کو
3 بهشت عدن را بتوان خریدن ولیکن خواجه را در کف بها کو
4 خرد گر پیشوای عقل باشد پس این واماندگان را پیشوا کو
1 گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی ای شاد که خلقستی ای خوش که جهانستی
2 از خلق نهان زان شد تا جمله ترا باشد گر هیچ پدیدستی زان همگانستی
3 جان دید جمالش را ور نه به همه دانش دربان و غلامش را زو باز که دانستی
4 دل قهر و دو زلفش دید انگشت گزان زان شد گر لطف لبش دیدی انگشت زنانستی