1 شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتن پس دل اندر بند وصل و بند هجران داشتن
2 بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بود بر در دل بودن و فرمان جانان داشتن
3 در که از بحر عطا خیزد صدف دل ساختن تیز کز شست قضا آید هدف جان داشتن
4 نوک پیکانها که بر جانها رسد، بر جان خویش نامشان پیکان سلطانی نه پیکان داشتن
1 برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن
2 یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فگن
3 هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان هر چه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن
4 چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن
1 ای مسافر اندرین ره گام عاشقوار زن فرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زن
2 گر نسیم مشک معنی نیست اندر جیب تو دست همت باری اندر دامن عطار زن
3 هرکت از زر باز گوید اوست دقیانوس تو گر همی دین بایدت خیمه میان غار زن
4 دیو طرارست پیش آهنگ حرب وی تویی سوزن تمهید را در چشم این طرار زن
1 تا سرا پرده زد به علیین قدر صدر اجل قوامالدین
2 از پی آبروی راهش را آب زد ز آبروی روح امین
3 وز پی قدر خویش صدرش را بست روحالقدس به عرش آذین
4 شد عراق از نگار خامهٔ او خوش لقا چون نگار خانهٔ چین
1 ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی در سر منی مکن که به ترکیب چون منی
2 آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک او را کجا رسد سخن مایی و منی
3 از آهن مذهب معمور کرده باش تا بر محک صرف زند زر معدنی
4 ظاهر چو بایزیدی و باطن چو بولهب گندم نمای ز اصل و چه پوسیده ارزنی
1 راه دین پیداست لیکن صادق دیندار کو یک جهان معشوق بینم عاشق غمخوار کو
2 عالمی پر ذوالخمارست از خمار خواجگی ای دریغا در جهان یک حیدر کرار کو
3 دیو مردم بین که خود را چون ملایک ساختند با چنین دیوان بگو بند سلیمانوار کو
4 گر به بوی و رنگ گویی چون گلم پس همچو گل مر ترا پایی پر از خاک و سری پر خار کو
1 شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
2 خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ از در آنکه شب و روز درو در نگری
3 گرمی و تری در طبع هلاک شکرست او همه گریم و تری و چو تنگ شکری
4 گرمی و تری در طبع فزاید مستی او همه چون شکر و می همه گرمی و تری
1 جویندهٔ جان آمده ای عقل زهی کو دلخواه جهان آمدهای قوم خهی کو
2 آمد سبب عشق در اصحاب دلی کو آمده که بیجاده در آفاق کهی کو
3 این نعمت جان را که به ناگاه در آمد ای سرد مزاجان ز دل و جان شرهی کو
4 این نطع پر از اسب و پیاده و رخ و پیلست بر نطع شما آخر فرزین و شهی کو
1 سر به سر دعویست مردا مرد معنی دار کو تیزبینی پاکدستی رهبری عمخوار کو
2 کرد اگر معنیست من معنی همی خواهم ز تو گفت اگر دعویست با حق مر ترا گفتار کو
3 باستان دعوی نبود آخر زمان معنی نماند ور تو گویی هست از این معنی ترا آثار کو
4 چون غلیواژند خلقان بر شده نزدیک چرخ داده آوازی به یاران کی کسان دار کو
1 بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو مردی بمانی
2 ازین زندگی زندگانی نخیزد که گر گست و ناید ز گرگان شبانی
3 درین زندگی سیر مردان نیاید ور آید بود سیر سیرالسوانی
4 برین خاکدان پر از گرگ تا کی کنی چون سگان رایگان پاسبانی