1 کرد نوروز چو بتخانه چمن از جمال بت و بالای شمن
2 شد چو روی صنمان لالهٔ لعل شد چو پشت شمنان شاخ سمن
3 آفتاب حمل آن گه بنمود ثور کردار به ما نجم پرن
4 از گریبان شکوفه بادام پر ستارهست جهان را دامن
1 دست اندر لام لا خواهم زدن پای بر فرق هوا خواهم زدن
2 نفی و اثباتست اندر عاشقی صدمه در صور بقا خواهم زدن
3 در دبیرستان «لا احصی ثنا» خیمهٔ خلوت جدا خواهم زدن
4 گام اندر عاشقی مردانهوار از ثریا تا ثرا خواهم زدن
1 ای همیشه دل به حرص و آز کرده مرتهن داده یکباره عنان خود به دست اهرمن
2 هیچ نندیشی که آخر چون بود فرجام کار اندر آن روزی که خواهد بود عرض ذوالمنن
3 گر پی حاجت نگردی بر پی حجت مپوی ور سر میدان نداری طعنه بر مردان مزن
4 یا ز بی آبی چو خار از خیرگی دیده مدوز یا ز رعنایی چو گل بر تن بدران پیرهن
1 ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان وی به عمل و قدر و قدرت برتر از کون و مکان
2 هر کجا مهر تو آید رخت بربندد خرد هر کجا قهر تو آید کیسه بگشاید روان
3 ای به پیش صدر حکمت سرفرازان سرنگون وی به گرد خوان فضلت میزبانان میهمان
4 ذات نامحسوست از خورشید پیداتر ولیک عجز ما دارد همی ذات ترا از ما نهان
1 ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
2 از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین
3 خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال روی تو نور مبین و رای تو حبلالمتین
4 نقش نعل مرکب تو قبلهٔ روحانیان خاکپای چاکرانت توتیای حور عین
1 در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این گفتگویست از من و تو مرحبا بالقائلین
2 هر کجا عشق من و حسن تو آید بیگمان در نه پیوندد خرد با کاف کفر و دال و دین
3 حسن خوبان بزم شد کی بود بی های و هوی عشق مردان رزم باشد کی بود بی هان وهین
4 هیچ وقت ایمن نبودند از زبان ناکسان عاشقان پرنیاز و دلبران نازنین
1 بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان چه خیزد گوی تنهایی زدن در پیش نامردان
2 چو گویی در خم چوگان فگن خود را به حکم او که چوگانیست از تقدیر و میدانیست از ایمان
3 بدین چوگان مدارا کن وز آن میدان مکافا بین چو این کردی و آن دیدی شوی چون گوی سرگردان
4 ز خود تا گم نگردی باز هرگز نیست این ممکن که بینی از ره حکمت جمال حضرت سلطان
1 ویحک ای پردهٔ پردهدر در ما نگران بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران
2 یا مدر یا چو دریدی چو لئیمان بمدوز یا مخوان یا چو بخواندی چو بخیلان بمران
3 جای نوری تو و ما از تو چو تاریک دلان آب گویی تو و ما از تو پر آتش جگران
4 ماهت ار نور دهد تری آبست درو مشک ار بوی دهد خشکی نارست در آن
1 رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن این زبان را چون زبان لاله یک دم لال کن
2 یک زمان از رنگ و بوی باده روحالقدس را در ریاض قدس عنبر مغز و مرجان بال کن
3 زهد و صفوت یک زمان از عشق در دوزخ فگن حال و وقتت ساعتی در کار زلف و خال کن
4 در میان زهد کوشان خویشتن قلاش ساز در جهان میفروشان خویشتن ابدال کن
1 ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون» گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون»
2 چون منزه باشد از هر عیب ذات پاک تو جای استغفارشان باشد «و هم یستغفرون»
3 امر امر تست یارب با پیمبر در نبی گفتهای «ان ابرموا امر افانامبرمون»
4 گوش حس باطنم گر باد اگر نشنودهام با ندایت «ارجعی کل الینا یرجعون»