ای ز عشق دین سوی بیتالحرام از سنایی غزنوی قصیده 176
1. ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رای
کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای
...
1. ای ز عشق دین سوی بیتالحرام آورده رای
کرده در دل رنجهای تن گداز جانگزای
...
1. ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی
وز پی هر دو شده جان و دلم در طلبی
...
1. دلا زین تیرگی زندان اگر روزی رها یابی
اگر بینا شوی زین پس به دیگر سر صفا یابی
...
1. ایا مانده بیموجب هر مرادی
همه ساله در محنت اجتهادی
...
1. این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی
دل ببردی و چو بوبکر ربابی تن زدی
...
1. ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
...
1. شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
...
1. گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری
ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری
...
1. ای دل ار خواهی که یابی رستگاری آن سری
چون نسازی فقر را نعل از کلاه سروری
...
1. ای سنایی بی کله شو گرت باید سروری
زانک نزد بخردان تا با کلاهی بی سری
...
1. با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
...
1. ای سنایی چند لاف از خواجه و مهتر زنی
دار قلابان نهی بی مهر سلطان زر زنی
...