1 ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود تا بر حسب تو فرش قدمش جان نشود
2 چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک مر ورا خدمت تو قید گریبان نشود
3 سخت پی سست بود در طلب کوی تو آنک مرد را بادیه بر یاد تو بستان نشود
4 هر که در جست لقایت نبود راست چو تیر خواب در دیدهٔ او جز سر پیکان نشود
1 باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند شورها بینی که اندر حبة الماوا زند
2 از علای خلق او عالم چو علیین شود پس خطابش قرب «سبحان الذی اسری» زند
3 کیست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را از بزرگی سر به «اوادنی» و «ما اوحی» زند
4 در حجاب کبر یا چون باریا جولان کند تکیه کی بر مسند «لا خوف» و «لا بشری» زند
1 بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر گر چه پژمرده شود باز قبول آرد بر
2 دولت با هنران را فلک مرد افگن زند آسیب ولیکن نکند زیر و زبر
3 گوشمالی دهد ایام ولیکن نه به خشم تا هنر با خرد آمیخته گردد ز عبر
4 کی ز دوران فلک طعمهٔ تقدیر شود هر کرا بهر هنر بخت بپرورد به بر
1 ای حریفان ما نه زین دستیم دستی برنهید بادهمان خوشتر دهید و نقلمان خوشتر نهید
2 بام ما دیگر زنید و شام ما دیگر پزید نام ما دیگر کنید و دام ما دیگر نهید
3 هر کسی را جام او با جان او یکسان کنید هر کسی را نقل او با عقل او همبر نهید
4 چند از شش سوی یک دم چار بالشهای ما بر فراز تارک نه چرخ و هفت اختر نهید
1 ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند از سر بیحرمتی معروف منکر کردهاند
2 در سماع و پند اندر دین آیات حق چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کردهاند
3 کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کردهاند
4 پادشاهان قوی برداد خواهان ضعیف مرکز درگاه را سد سکندر کردهاند
1 درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
2 مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
3 به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده که در طویلهٔ او با شبه است مروارید
4 ز دور هفت رونده طمع مدار ثبات میان چار مخالف مجوی عیش لذیذ
1 درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس کار درگاه خداوند جهان دارد و بس
2 هر که او نام کسی یافت ز آن درگه یافت ای برادر کس او باش و میندیش از کس
3 بندهٔ خاص ملک باش که با داغ ملک روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
4 گر چه با طاعتی از حضرت او «لا تامن» ور چه با معصیتی از در او «لا تیاس»
1 طلب ای عاشقان خوش رفتار طرب ای شاهدان شیرینکار
2 تا کی از خانه هین ره صحرا تا کی از کعبه هین در خمار
3 زین سپس دست ما و دامن دوست بعد از این گوش ما و حلقهٔ یار
4 در جهان شاهدی و ما فارغ در قدح جرعهای و ما هشیار
1 ای دل به کوی فقر زمانی قرار گیر بیکار چند باشی دنبال کار گیر
2 گر همچو روح راه نیابی بر آسمان اصحاب کهفوار برو راه غار گیر
3 تا کی حدیث صومعه و زهد و زاهدی لختی طریق دیر و شراب و قمار گیر
4 خواهی که ران گور خوری راه شیر رو خواهی که گنج در شمری دنب مار گیر
1 ای دل از عقبات باید دست از دنیا بدار پاکبازی پیشه گیر و راه دین کن اختیار
2 تخت و تاج و ملک و هستی جمله را در هم شکن نقش و مهر نیستی و مفلسی بر جان نگار
3 پای بر دنیا نه و بر دوز چشم از نام و ننگ دست بر عقبا زن و بر بنده راه فخر و عار
4 چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی همت اندر راه بند و گام زن مردانهوار