1 تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود کفر در دیدهٔ انصاف تو پنهان نشود
2 تا چو بستان نشوی پی سپر خلق ز شوق دلت از شوق ملک روضه و بستان نشود
3 تا مهیا نشوی حال تو نیکو نشود تا پریشان نشوی کار به سامان نشود
4 تا تو در دایرهٔ فقر فرو ناری سر خانهٔ حرص تو و آز تو ویران نشود
1 دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر با یکی پیرهن زورقئی طرفه به سر
2 از سر کوی فرود آمد متواری وار کرده از غایت دلتنگی ازین گونه خطر
3 ماه غماز شده از دو لبش بوسه ربای باد عطار شده بر دو رخش حلقه شمر
4 کوه از آن کله بگشاده و از غایت لطف ماه بر چرخ شده بستهٔ آن سینه و بر
1 از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر وز خلافست آدمی در چنگ جنگ و شور و شر
2 جز خلاف آخر کرا این دست باشد کورد عصر عالم را به پای و عمر را به سر
3 جز خلاف آخر که داند برگسست اندر جهان چرخ را بند قبای و کوه را طرف کمر
4 گر نبودی تیغ عزرائیل را اصل از خلاف زخم او بر هیچ جانداری نگشتی کارگر
1 ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار
2 پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
3 پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار
4 ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار
1 عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند به سر تو که همی زیره به کرمان آرند
2 ور خرد بر تو فشانند همی دان که همی عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند
3 ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک رخت خر بنده به بنگاه شتربان آرند
4 هر چه هستیست همه ملک لب و خال تواند چیست کن نیست ترا تا سوی تو آن آرند
1 ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود رفتم آنجا گر چه راهی صعب و شب دیجور بود
2 دیدم اندر راه زی درگاه آن شاه بتان هر چه اندر کل عالم عاشقی مستور بود
3 از چراغ و شمع کس را یاد نامد زان سبب کز جمال خوب رویان نور اندر نور بود
4 کس نثاری کرد نتوانست اندر خورد او زان که اشک عاشقانش لولو منثور بود
1 ای ذات تو ناشده مصور اثبات تو کرده عقل باور
2 اسم تو ز حد و رسم بیزار ذات تو ز جنس و نوع برتر
3 محمول نهای چنانکه اعراض موضوع نهای چنانکه جوهر
4 فعلت نه به قصد آمر خیر قولت نه به لفظ ناهی شر
1 در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود
2 چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود
3 تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار نیست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود
4 گر همی حق پرسی از من عاشقی کار تو نیست زان که میبینم که میلت با هوا یکسان بود
1 مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند حبذا کانی کزو پاکیزه سیم و زر برند
2 نی ز هر کانی که بینی سیم و زر آید پدید نی ز هر بحری که بینی گوهر احمر برند
3 در میان صدهزاران نی یکی نی بیش نیست کز میان او به حاصل شاکران شکر برند
4 در میان صد هزاران نحل جز یک نحل نیست کز لعابش انگبین ناب جانپرور برند
1 سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
2 هیچ دریا نبرد زورق پندار ترا تا دو چشمت ز جگر مایهٔ طوفان نشود
3 در تماشای ره عشق نیابی تو درست تا ز نهمت چمنت کوه و بیابان نشود
4 ای سنایی نزنی چنگ تو در پردهٔ قرب تا به شمشیر بلا جان تو قربان نشود