سنایی غزنوی

صفحه 5 از 21
21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد ز کوی تن برون آید به شهر دل وطن گیرد

2 ز آن عقبا نیندیشد بدین دنیا فرو ناید نه جرم بوالحکم خواهد نه جای بوالحسن گیرد

3 اگر خواهد بقا یابد بباید مردنش اول اگر معروفیی باشد که هم از خویشتن گیرد

4 بباید رفت بر چرخش که تا با مه سخن گوید بباید سوخت چون شمعش که صحبت با لگن گیرد

1 وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد حقیقت نیست آن عشقی که بر هستی رقم سازد

2 نسازد عشق رنگ از هیچ رویی بهر مخلوقی که رنگ عشق بی‌رنگی وجود اندر عدم سازد

3 جمال عشق آن بیند که چشم سر کند بینا سماع وصل آن بیند که گوش سر اصم سازد

4 شفا سازد دل و جان را و عاشق را شفا سوزد سقم سوزد رگ و پی را و عاشق را سقم سازد

1 روزی که جان من ز فراقش بلا کشد آنروز عرش غاشیهٔ کبریا کشد

2 ما را یکیست وصل و فراقش چو هر دو زوست این غم نه کار ماست که این غم کیا کشد

3 نامرد باشد آنکه وفا نشمرد ازو گر زو دمی ز راه مرادش جفا کشد

4 آن جان بود شریف که دم دم ز دست دوست هر لحظه جام جام زلال بقا کشد

1 خورشید چو از حوت به برج حمل آمد گویند ز سر باز جهان در عمل آمد

2 در باغ خلل یافته و گلبن خالی اکنون به بدل باز حلی و حلل آمد

3 فردوس شد امروز جهانی که ازین پیش در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد

4 خورشید ثنای تو همی کرد بر آن دل چون از دم ماهی به سروی حمل آمد

1 ای سنایی ز جسم و جان تا چند برگذر زین دو بی‌نوا در بند

2 از پی چشم زخم خوش چشمی هر دو را خوش بسوز همچو سپند

3 چکنی تو ز آب و آتش یاد چکنی تو ز باد و خاک نوند

4 چکنی بود خود که بود تو بود که ترا در امید و بیم افگند

1 این ابلهان که بی‌سببی دشمن منند بس بوالفضول و یافه‌درای و زنخ زنند

2 اندر مصاف مردی و در شرط شرع و دین چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

3 مانند نقش رسمی بی‌اصل و معنیند گر چه به نزد عامه و خطی مبینند

4 چون گور کافران ز درون پر عفونتند گر چه برون به رنگ و نگاری مزینند

1 کرد رفت از مردمان اندر جهان اقوال ماند همعنان شوخ چشمی در جهان آمال ماند

2 از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین در جهان مشتی بخیل کور و کر و لال ماند

3 در معنی در بن دریای عزلت جای ساخت وز پی دعوی به روی آبها آخال ماند

4 صدرها از عالمان و منصفان یکسر تهیست صدر در دست بخیل و ظالم و بطال ماند

1 عقل کل در نقش روی دلبرم حیران بماند جان ز جانی توبه کرد آنک بر جانان بماند

2 جان ز جان کردست شست آن گه ز خاک پای او جان پیوندیش رفت و جان جاویدان بماند

3 صبح پیش روی او خندید و بر خورشید چرخ نور صادق بی لب و دندان از آن خندان بماند

4 نقش بند عقل و جان را پیش نقش روی او دست در زیر زنخ انگشت در دندان بماند

1 ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده‌اند از سر بی‌حرمتی معروف منکر کرده‌اند

2 در سماع و پند اندر دین آیات حق چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کرده‌اند

3 کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کرده‌اند

4 پادشاهان قوی برداد خواهان ضعیف مرکز درگاه را سد سکندر کرده‌اند

1 باز متواری روان عشق صحرایی شدند باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند

2 باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند

3 باز نقاشان روحانی به صلح چار خصم از سرای پنجدر در خانه آرایی شدند

4 باز در رعنا سرای طبع طراران چرخ بهر این نو خاستگان در کهنه پیرایی شدند

سنایی غزنوی

21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی