مردی و جوانمردی آئین از سنایی غزنوی قصیده 24
1. مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
جان ملکان زنده به دولتکدهٔ ماست
1. مردی و جوانمردی آئین و ره ماست
جان ملکان زنده به دولتکدهٔ ماست
1. خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
در ده آن آتش که آب زندگانی آمدست
1. آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
1. عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تر دامن گریبانگیر نیست
1. کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
فرق این هر دو بنزدیک خرد آسان نیست
1. ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست
از جان قدمی ساز که به زین سفری نیست
1. مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد
جان فدای آن لب دلخواه باد
1. همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد
دیده بر خط «هدی للمتقین» باید نهاد
1. کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد
برابر کی بود با آن که دل در خیر و شر بندد
1. ای چو عقل از کل موجودات فرد
وی جوان از تو سپهر سالخورد
1. مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد
که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد
1. اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد