سنایی غزنوی

صفحه 2 از 21
21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را کو هیچ به از خود نشناسد دگری را

2 گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی پس چون که ندانی بتر از خود بتری را

3 پس غافلی از مذهب رندان خرابات این عیب تمامست چو تو خیره سری را

4 هر گه که مرا گویی کندر همه آفاق محروم‌تر از تو نشناسم بشری را

1 دیده نبیند همی، نقش نهان ترا بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا

2 حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا

3 در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی نیست نهانخانه‌ای ثروت جان ترا

4 زان لب تو هر دمی گردد باریک‌تر کز شکر و آب کرد روح لبان ترا

1 ای ازل دایه بوده جان ترا وی خرد مایه داده کان ترا

2 ای جهان کرده آستین پر جان از پی نثر آستان ترا

3 سالها بهر انس روح‌القدس بلبلی کرده بوستان ترا

4 شسته از آب زندگانی روح از پی فتنه ارغوان ترا

1 تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما

2 تا هست سیم با ما بیمست یار او چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما

3 آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند گویی برادرند بهم سیم و بیم ما

4 ای آنکه مفلسیست بلای عظیم تو سیمست ویحک اصل بلای عظیم ما

1 ای در دل مشتاقان از عشق تو بستان‌ها وز حجت بی‌چونی در صنع تو برهان‌ها

2 در ذات لطیف تو حیران شده فکرت‌ها بر علم قدیم تو پیدا شده پنهان‌ها

3 در بحر کمال تو ناقص شده کامل‌ها در عین قبول تو، کامل شده نقصان‌ها

4 در سینهٔ هر معنی بفروخته آتش‌ها بر دیدهٔ هر دعوی بر دوخته پیکان‌ها

1 او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب

2 داده لب و خال او را بی‌خدمت کفر و دین کرده رخ و زلف او را بی‌منت روز و شب

3 منزلگه خورشیدست بی‌نور رخش تیره دولتکدهٔ چرخ است از قدر و قدش مرکب

4 از بهر دلفروزی جان گهر و ارکان وز بهر جانسوزی دست فلک و کوکب

1 عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب

2 کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب

3 ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک یا فراز طبق سیم یکی خوشه عنب

4 یا بود منکسف از عقده یکی پاره ز شمس یا شود متصل روز یکی گوشه ز شب

1 احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب

2 شمس‌الضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب

3 خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی از درد دلها آگهی ای عنصر جود و ادب

4 فردوس اعلا روی تو حکم تجلی کوی تو ای در خم گیسوی تو جانها همه جانان طلب

1 یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب

2 گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب

3 روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار آسوده طبع روزگار از شورش و جنگ حلب

4 اجرام چرخ چنبری چون لعبتان بربری پیدا سهیل و مشتری خورشید روشن محتجب

1 بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

2 کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب

3 ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب

4 لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب

سنایی غزنوی

21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی