1 قبله چون میخانه کردم پارسایی چون کنم عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم
2 کعبه یارم خراباتست و احرامش قمار من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم
3 من چو گرد باده گشتم کم گرایم گرد باد آسمانی کرده باشم آسیایی چون کنم
4 عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او برگ بیبرگی ندارم بینوایی چون کنم
1 دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن یک جهان جان دیدم آنجا رسته از زندان تن
2 بی طرب خوشدل طیور و بیطلب جنبان صبا بی دهن خندان درخت و بی زبان گویا چمن
3 سوسن آنجا بر دویده تا میان سرو بن نرگس آنجا خوش بخفته در کنار نسترن
4 چاک کرده بر نوای عندلیب خوش نوا فوطهٔ کحلی بنفشه شعر سیما بی سمن
1 چون من و چون تو شد ای دوست چمن یک چمانه من و تو بی تو و من
2 توی بیتو چو بهار اندر بت من بی من به بهار تو شمن
3 توبهٔ سست بروتان شدهاست شکن زلفک تو توبه شکن
4 حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن
1 بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال در مکان آتش زنید ای طایفهٔ ارباب حال
2 زینهار و زینهار از گرم رفتن دم زنید زین یجوز و لایجوز و خرقه و حال و محال
3 خرقهپوشان گشتهاند از بهر زرق و مخرقه دین فروشان گشتهاند ار آرزوی جاه و مال
4 ای نظامالدین و فخر ملت ای شیخ الشیوخ چند ازین حال و محال و چند ازین هجر و وصال
1 نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
2 نمیشناسم خود را که من کیم به یقین از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
3 عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه چنین به چشم سرم گر چنان به چشم سرم
4 شکر نمایم و از زهر ناب تلخ ترم به فعل زهرم اگر چه به قول چون شکرم
1 گاه رزم آمد بیا تا عزم زی میدان کنیم مرد عشق آمد بیا تا گرد او جولان کنیم
2 چنگ در فتراک این معشوق عاشق کش زنیم پس لگام نیستی را بر سر فرسان کنیم
3 گر برآید خط توقعیش برین منشور ما ما ز دیده بر خط منشور در افشان کنیم
4 از خیال چهرهٔ غماز رنگ آمیز او بس به رسم حاجیان گه طوف و گه قربان کنیم
1 عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن کی به ناواجب رود فرمان جان در ملک تن
2 جان جهانی لشکر عالی نسب دارد همی هر یکی با کار و باری در جهان خویشتن
3 ساخته میران این لشکر ز روی مرتبت شمع اوباشان خود را ز افسر شاهان لگن
4 شرم دارند ار نهند از تابش زهره کلاه ننگ دارند ار کنند از عکس پروین پیرهن
1 ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن
2 ای به تیغ تیز رستاخیز کرده روز جنگ وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لگن
3 از برای دین حق آباد کرده شرق و غرب کردی از نوک سنانت عالمی را پر سنن
4 تیغ «الا الله» زدی بر فرق «لا» گویان دین هر که «لا» میگفت وی را میزدی بر جان و تن
1 ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال ز امتحان نفس حسی چند باشی در وبال
2 چند در میدان قدس از خیره تازی اسب لاف چون نداری داغ عشق از حضرت قدس جلال
3 باطن از معنیت پاک و ظاهر از دعوی پلید چون تهی طبلی پر از آواز از زخم دوال
4 مرد باش و برگذار از هفت گردون پای خویش تا شوی رسته ازین الفاظهای قیل و قال
1 ای خدایی که به جز تو ملکالعرش ندانم بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم
2 بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
3 عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
4 غیب من دانم و پس غیب نداند به جز از من منم آن عالم اسرار که هر غیب بدانم