1 چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم جاه کسرا زد به عالمهای عزل اندر قدم
2 چون نقاب از چهرهٔ ایمان براندازد زند خیمهٔ ادبار خود کفر از خجالت در ظلم
3 کوس دعوت چون بزد در خاک بطحا در زمان بر کنار عرش بر زد رایت ایمان علم
4 آفتاب کل مخلوقات آن کز بهر جاه یاد کرد ایزد به جان او به قرآن در قسم
1 دوش چون صبح بر کشید علم شد جهان از نسیم او خرم
2 روشنی آمد از عدم به وجود تیرگی از وجود شد به عدم
3 شب دیجور شد ز روز جدا زان که بد صبح در میانه حکم
4 چو دو خصم قوی که در پیکار صلحجویان جدا شوند از هم
1 روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
2 مایه ده آدم تویی میوهٔ دل مریم تویی همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
3 دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
4 نی نی پیت فرخ بود خلقت شکر پاسخ بود آنرا که چونین رخ بود نبود حدیثش بیش و کم
1 تا کی دم از علایق و طبع فلک زنیم تا کی مثل ز جوهر دیو و ملک زنیم
2 تا کی غم امام و خلیفهٔ جهان خوریم تا کی دم از علی و عتیق و فلک زنیم
3 دوریم از سماع و قرینیم با صداع تا ما همی سقف به نوای سلک زنیم
4 هرگز نبوده دفتر و دف در مصاف عشق تیر امید کی چو شهان بر دفک زنیم
1 مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم رای تو باشد حشم توفیق به فرزاد علم
2 گر نبودی بود تو موجود کلی را وجود حق به جان تو نکردی یاد در قرآن قسم
3 گر نخواندی «رحمةللعالمین» یزدان ترا در همه عالم که دانستی صمد را از صنم
4 چون «لعمرک» گفت اینجا جای دیگر «والضحی» گشتمان روشن که تو بوالقاسمی نه بوالحکم
1 کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم چرا نباری بر رخ ز دیده آب ندم
2 چرا غرور دهی تنت را به مال و به ملک چرا فروشی دین را به ساز و اسب و درم
3 تمام شد که ترا خواجگی لقب دادند کمال یافت همه کار تو به باد و بدم
4 به ذات ایزد اگر دست گیردت فردا غلام و اسب و سلاح و سوار و خیل و حشم
1 پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم از بدو نیک جهان همچو جهان بیخبریم
2 عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک بیغم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
3 نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
4 چاکران رخ و آن عارض و آن چشم و لبیم بندهٔ آن قد و آن قامت و آن زیب و فریم
1 زهی پشت و پناه هر دو عالم سر و سالار فرزندان آدم
2 دلیل راهت ابراهیم آزر منادی ملتت عیسی مریم
3 شبستان مقامت قاب قوسین در درگاه تو بطحا و زمزم
4 ملایک را نشان از چون تو مهتر رسل را فخر از چون تو مقدم
1 مقدسی که قدیمست از صفات کمال منزهی که جلیل ست بر نعوت جلال
2 به ذات لم یزلی هست واحد اندر مجد بعز وحدت پیدا از او سنا و کمال
3 صفات قدس کمالش بری ز علت کون نمای بحر لقایش بداده فیض وصال
4 به هستی جبروتی نیاید اندر وهم به عزت ملکوتی بری ز شکل و مثال
1 ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ
2 سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ
3 آنکه روی همه هشیاران آمد به شتاب آنکه پشت همه بیداران آمد به درنگ
4 نزد دیدارش که بوده بهای بهمن پیش گفتارش جهل آمده هوش هوشنگ