چون من و چون تو شد ای دوست از سنایی غزنوی قصیده 130
1. چون من و چون تو شد ای دوست چمن
یک چمانه من و تو بی تو و من
...
1. چون من و چون تو شد ای دوست چمن
یک چمانه من و تو بی تو و من
...
1. دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن
یک جهان جان دیدم آنجا رسته از زندان تن
...
1. ای همیشه دل به حرص و آز کرده مرتهن
داده یکباره عنان خود به دست اهرمن
...
1. کرد نوروز چو بتخانه چمن
از جمال بت و بالای شمن
...
1. برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن
رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن
...
1. ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان
وی به عمل و قدر و قدرت برتر از کون و مکان
...
1. بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
چه خیزد گوی تنهایی زدن در پیش نامردان
...
1. ویحک ای پردهٔ پردهدر در ما نگران
بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران
...
1. چرخ نارد به حکم صدر دوران
جان نزاید به سعی چار ارکان
...
1. دین را حرمیست در خراسان
دشوار ترا به محشر آسان
...
1. ای سنایی ز آستان نتوان شدن بر آسمان
زان که روحانی رود بر آسمان از آستان
...