آنکس که ز عاشقی خبر دارد از سنایی غزنوی غزل 96
1. آنکس که ز عاشقی خبر دارد
دایم سر نیش بر جگر دارد
1. آنکس که ز عاشقی خبر دارد
دایم سر نیش بر جگر دارد
1. دلم با عشق آن بت کار دارد
که او با عاشقان پیکار دارد
1. آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
1. با من بت من تیغ جفا آخته دارد
صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
1. نور رخ تو قمر ندارد
شیرینی تو شکر ندارد
1. آنی که چو تو گردش ایام ندارد
سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
1. تا لب تو آنچه بهتر آن برد
کس ندانم کز لب تو جان برد
1. منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
1. زلف پر تابت مرا در تاب کرد
چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد
1. عاشقی تا در دل ما راه کرد
اغلب انفاس ما را آه کرد
1. سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
1. روی خوبت نهان چه خواهی کرد
شورش عاشقان چه خواهی کرد