آثار سنایی غزنوی

صفحه 10 از 44
44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد

2 دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد

3 روز من چون تیره زلفش گشت از هجران او چون بدیدم کان غلامش رخت بر بازل نهاد

4 زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تیره شب شد هزیمت چون نگارم رخ سوی منزل نهاد

1 این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد

2 گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد

3 توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد

4 از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد

1 تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

2 یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

3 آن روز که زلفین نگون تو بدیدند گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد

4 هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد

1 ایام چو من عاشق جانباز نیابد دلداده چنو دلبر طناز نیابد

2 از روی نیاز او همه را روی نماید یک دلشده او را ز ره ناز نیابد

3 بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد

4 چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری کز من به جز از گوش من آواز نیابد

1 مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

2 بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

3 به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد

4 سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد

1 کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد

2 وگر نو کیسهٔ عشق تو از شوخی به دست آری قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد

3 ز عمر و صبر و دین ببرید آنکو بست بر تو دل ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پیوندد

4 سنایی گر به تو دل داد بستاند که بدعهدی گزافست این چنین زیرک ز ناجنسی کمر رندد

1 آنکس که ز عاشقی خبر دارد دایم سر نیش بر جگر دارد

2 جان را به قضای عشق بسپارد تن پیش بلا و غم سپر دارد

3 گه دست بلا فراز دل گیرد گه سنگ تعب به زیر سر دارد

4 پیوسته چو من فگنده تن گردد دل را ز هوای نفس بر دارد

1 دلم با عشق آن بت کار دارد که او با عاشقان پیکار دارد

2 به دست عشقبازی در فتادم که او عاشق چو من بسیار دارد

3 دل من عاشق عشقست و شاید که از من یار دل بیزار دارد

4 کرا معشوق جز عشقست از آنست که او آیینهٔ زنگار دارد

1 آنرا که خدا از قلم لطف نگارد شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد

2 مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد

3 انگشت نمای همه دلها شود ار چه ناخنش نباشد که سر خویش بخارد

4 با زحمت شانه چکند چنبر زلفی کاندر شب او عقل همی روز گذارد

1 با من بت من تیغ جفا آخته دارد صبر از دل من جمله برون تاخته دارد

2 او را دلم آرامگه‌ست و عجبست این کارامگه خویش برانداخته دارد

3 صد مشعله از عشق برافروخته دارم تا صد علم از حسن برافراخته دارد

4 جانم ببرد تا ندبی نرد ببازم زیرا که دلم در ندبی باخته دارد

آثار سنایی غزنوی

44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی