1 روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست
2 روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است موی سیاه تو گر چه اصل گناهست
3 شاه بتانی و عاشقانت سپاهند ماه زمینی و آسمانت کلاهست
4 رسم چنانست که ماه راه نماید چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست
1 هر که در کوی خرابات مرا بار دهد به کمال و کرمش جان من اقرار دهد
2 بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد
3 در خرابات بود یار من و من شب و روز به سر کوی همی گردم تا بار دهد
4 ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد
1 چون دو زلفین تو کمند بود شاید ار دل اسیر بند بود
2 گوییم صبر کن ز بهر خدا آخر این صبر نیز چند بود
3 خواجه انصاف می بباید داد با چنین رخ چه جای پند بود
4 سرو را کی رخ چو ماه بود ما را کی لب چو قند بود
1 در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد ایمان و کفر من همه رود و شراب شد
2 زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش و آبم سراب شد
3 ایمان و کفر چون می و آب زلال بود می آب گشت و آب می صرف ناب شد
4 دوش از پیالهای که ثریاش بنده بود صافی می درو چو سهیل و شراب شد
1 ترا باری چو من گر یار باید ازین به مر مرا تیمار باید
2 اگر بیمار باشد ور نباشد مر این دل را یکی دلدار باید
3 اگر ممکن نباشد وصل باری بسالی در یکی دیدار باید
4 بیازردی مرا وانگه تو گویی چه کردی کز منت آزار باید
1 بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند
2 گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند
3 گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند
4 ای دریغا آن پریرو از نهیب چشم بد سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند
1 ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست
2 پختهٔ عشقم شراب خام خواهی زان کجا سازگار پخته جانا جز شراب خام نیست
3 با فلک آسایش و آرام چون باشد ترا چون فلک را در نهاد آسایش و آرام نیست
4 عشق در ظاهر حرامست از پی نامحرمان زان که هر بیگانهای شایستهٔ این نام نیست
1 تا خیال آن بت قصاب در چشم من است زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
2 تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
3 جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
4 با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست از برای آنکه من در آب و او در روغن است
1 دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
2 آن درختی که همه عمر بکشتم به امید دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
3 شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او بار چون داد دل او که مرا بار نداد
4 این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد
1 تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست
2 دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست
3 روز و شب گر بنغنوم چه عجب پیش معشوق کس بنغنودست
4 من غلام زبان آن بلبل کو گل لعل روش بستودست