1 نور رخ تو قمر ندارد شیرینی تو شکر ندارد
2 خوش باد عشق خوبرویی کز خوبی او خبر ندارد
3 دارندهٔ شرق و غرب سلطان والله که چو تو دگر ندارد
4 رضوان بهشت حق یقینم چون تو به سزا پسر ندارد
1 آنی که چو تو گردش ایام ندارد سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
2 چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد چون دام بناگوش توبه دام ندارد
3 بادی نبرد در همه آفاق که از ما سوی لب تو نامه و پیغام ندارد
4 دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد بی داد تو افراخته صمصام ندارد
1 تا لب تو آنچه بهتر آن برد کس ندانم کز لب تو جان برد
2 دل خرد لعل تو و ارزان خرد جان برد جزع تو و آسان برد
3 کیست آن کو پیش تو سجده نبرد بنده باری از بن دندان برد
4 زلف تو چوگان به دست آمد پدید صبر کن تا گوی در میدان برد
1 منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
2 اگر زمانه ندارد ترا مساعد من زمانهرا و تو را کی توان مساعد کرد
3 جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد
4 همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد
1 زلف پر تابت مرا در تاب کرد چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد
2 با تن من کرد نور عارضت آنکه با تار قصب مهتاب کرد
3 عنبرین زلف چو چوگان خم گرفت تا دلم چو گوی در طبطاب کرد
4 وان لب عناب گونت طعنه کرد تا سرشگم سرخ چون عناب کرد
1 عاشقی تا در دل ما راه کرد اغلب انفاس ما را آه کرد
2 بود هر باری دلم عاشق به طوع برد و زیر پای عشق اکراه کرد
3 عیش چون نوش مرا چون زهر کرد صبر چون کوه مرا چون کاه کرد
4 باز در شهر مسلمانان مغی کرد ما را بسته و ناگاه کرد
1 سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
2 دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
3 جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
4 چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت چو آستینش گرفتم گفت بردا برد
1 روی خوبت نهان چه خواهی کرد شورش عاشقان چه خواهی کرد
2 مشک زلفی و نرگسین چشمی تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
3 خونم از دیدگان بپالودی رنج این دیدگان چه خواهی کرد
4 هر زمان با تو یار اندیشم تا تو اندر جهان چه خواهی کرد
1 ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد
2 یا بگستر فرش زیبایی و حسن یا بساط کبر و ناز اندر نورد
3 نیکویی و لطف گو با تاج و کبر کعبتین و مهره گو با تخته نرد
4 در سرت بادست و بر رو آب نیست پس میان ما دو تن زینست گرد
1 ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
2 زین بیش نیک بود به من بنده رای تو گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
3 گر هست بی گناه دل زار مستمند در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
4 وصل تو کی بود نظر دلگشای تو گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد