1 معشوق به سامان شد تا باد چنین باد کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
2 زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد
3 آن غمزه که بد بودی با مدعی سست امروز بتر زان شد تا باد چنین باد
4 آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد
1 دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
2 از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
3 گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق حرفهای شکرین از دو شکر پارهٔ دوست
4 چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان نز پی بلعجبی از پی نظارهٔ دوست
1 در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست از باقیات مردان پیری قنلدریست
2 پیری که از مقام منیت تنش جداست پیری که از بقای بقیت دلش بریست
3 تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود بر صورتی که خلق برو بر همی گریست
4 گفتم و را بمیر که این سخت منکرست گفتا که حال منکری از شرط منکریست
1 تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید عاشقی از جان من نبست آدم برید
2 در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
3 قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید
4 مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد محمل عشق مرا خاک نیارد کشید
1 عاشق و یار یار باید بود در همه کار یار باید بود
2 گر همه راحت و طرب طلبی رنج بردار یار باید بود
3 روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد در و دینار یار باید بود
4 ور گل دولتت همی باید خستهٔ خار یار باید بود
1 توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
2 از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
3 رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد حلقههای زلف تو پای خردمندان ببست
4 ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست
1 ای مستان خیزید که هنگام صبوحست هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
2 آراست همه صومعه مریم که دم صبح صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
3 یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست
4 طوفان بلا از چپ و از راست برآمد در باده گریزید که آن کشتی نوحست
1 دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست
2 آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاکپایت ای دوست
3 چون رای تو هست کشتن من راضی شدهام برایت ای دوست
4 خون نیز ترا مباح کردم دیگر چکنم به جایت ای دوست
1 زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد
2 میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد
3 میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد
4 دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد
1 لشکر شب رفت و صبح اندر رسید خیز و مهرویا فراز آور نبید
2 چشم مست پر خمارت باز کن کز نشاطت صبرم از دل بر پرید
3 مطرب سرمست را آواز ده چون ز میخانه عصیر اندر رسید
4 پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش کت همه جامه چکانه بر چکید