از دوست به هر جوری بیزار از سنایی غزنوی غزل 120
1. از دوست به هر جوری بیزار نباید شد
از یار به هر زخمی افگار نباید شد
1. از دوست به هر جوری بیزار نباید شد
از یار به هر زخمی افگار نباید شد
1. دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد
از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد
1. ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد
دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد
1. بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند
هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند
1. گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
1. وصال حالت اگر عاشقی حلال کند
فراق عشق همه حالها زوال کند
1. مردمان دوستی چنین نکنند
هر زمان اسب هجر زین نکنند
1. گر سال عمر من به سر آید روا بود
اندی که سال عیش همیشه به جا بود
1. آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود
و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
1. چون دو زلفین تو کمند بود
شاید ار دل اسیر بند بود
1. عاشق و یار یار باید بود
در همه کار یار باید بود
1. هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود