روزی بت من مست به بازار از سنایی غزنوی غزل 144
1. روزی بت من مست به بازار برآمد
گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
1. روزی بت من مست به بازار برآمد
گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
1. هر که در کوی خرابات مرا بار دهد
به کمال و کرمش جان من اقرار دهد
1. دوش ما را در خراباتی شب معراج بود
آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود
1. هر که در عاشقی تمام بود
پخته خوانش اگر چه خام بود
1. هر که در بند خویشتن نبود
وثن خویش را شمن نبود
1. هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
1. هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
1. جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید
1. میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید
مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید
1. بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید
خیزید همی گرد در دوست طوافید
1. عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
1. هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار
خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار