آثار سنایی غزنوی

صفحه 13 از 44
44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 معشوقه از آن ظریفتر نیست زان عشوه‌فروش و عشوه خر نیست

2 شهریست پر از شگرف لیکن زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

3 مریم کده‌ها بسیست لیکن کس را چو مسیح یک پسر نیست

4 فرزند بسیست چرخ را لیک انصاف بده چنو دگر نیست

1 کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت

2 گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت

3 اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت

4 سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت

1 بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست بر دو لب هم درد و هم درمان تراست

2 گر دو صد یعقوب داری زیبدت کانچه یوسف داشت صد چندان تراست

3 خندهٔ تو چون دم عیساست کو هر چه در لب داشت در دندان تراست

4 چند گویی کان و کان یک ره ببین کانچه در کانست در ارکان تراست

1 ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست

2 گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست

3 گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست

4 قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست

1 معشوق که او چابک و چالاک نباشد آرام دل عاشق غمناک نباشد

2 از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

3 در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد

4 نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد

1 عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست

2 حسن معشوق را چو نیست کران درد عشاق را نهایت نیست

3 مبر این ظن که عشق را به جهان جز به دل بردنش ولایت نیست

4 رایت عشق آشکارا به زان که در عشق روی و رایت نیست

1 ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست برگرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

2 گرد سرای دوست طوافی کن و ببین آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

3 خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست

4 برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما چون کم زدیم خویشتن از بهر کام دوست

1 گر سال عمر من به سر آید روا بود اندی که سال عیش همیشه به جا بود

2 پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود

3 ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود

4 ای آمده به طمع وصال نگار خویش نشنیده‌ای که عشق برای بلا بود

1 چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

2 گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

3 به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد

4 گهی کزو به نفورم بر من آید زود گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد

1 رازی ز ازل در دل عشاق نهانست زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

2 او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

3 گویند ازین میدان آن را که درآمد کی خواجه دل و روح و روانت ز روانست

4 گر ماه هلال آید در نعت کسوفست ور تیر وصال آید بر بسته کمانست

آثار سنایی غزنوی

44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی