1 از دوست به هر جوری بیزار نباید شد از یار به هر زخمی افگار نباید شد
2 ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد با عشق خوش شوخی در کار نباید شد
3 گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد
4 هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد
1 کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست
2 خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست
3 تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست
4 طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست
1 صحبت معشوق انتظار نیرزد بوی گل و لاله زخم خار نیرزد
2 وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست خوردن می محنت خمار نیرزد
3 ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست آنهمه نسود آفت گذار نیرزد
4 این دو سه روز غم وصال و فراقت اینهمه آشوب کار و بار نیرزد
1 ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
2 نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست
3 عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز زیرا که جمال تو ز اندازه برونست
4 در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست
1 مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد
2 بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد
3 به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد
4 سحرگه صعبتر باشد مرا هجران آن دلبر که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد
1 عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
2 عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
3 اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت
4 سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت
1 دوش ما را در خراباتی شب معراج بود آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود
2 بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود
3 عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود حال ما تصدیق بود و مال ما تاراج بود
4 چاکر ما چون قباد و بهمن و پرویز بود خادم ما ایلک و خاقان بد و مهراج بود
1 ای پر در گوش من ز چنگت وی پر گل چشم من زرنگت
2 هنگام سماع بر توان چید تنگ شکر از دهان تنگت
3 چون چنگ به چنگ بر نهادی آید ز هزار زهره ننگت
4 چون شوخ نه ای بسان نرگس کی باده دهد چو باد رنگت
1 هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود
2 این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود
3 ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود
4 مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود
1 ای ساقی می بیار پیوست کان یار عزیز توبه بشکست
2 برخاست ز جای زهد و دعوی در میکده با نگار بنشست
3 بنهاد ز سر ریا و طامات از صومعه ناگهان برون جست
4 بگشاد ز پای بند تکلیف زنار مغانه بر میان بست