راحتی جان را به گفتار ای از سنایی غزنوی غزل 168
1. راحتی جان را به گفتار ای پسر
آفتی دل را به کردار ای پسر
1. راحتی جان را به گفتار ای پسر
آفتی دل را به کردار ای پسر
1. صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر
خفتگان از خواب ناپاکی برانگیز ای پسر
1. حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر
عالمی افگنده در جوش ای پسر
1. باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر
بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر
1. ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر
میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر
1. من ترا ام حلقه در گوش ای پسر
پیش خود میدار و مفروش ای پسر
1. چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر
پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر
1. زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر
یک زمان از دوش برگیر ای پسر
1. همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر
پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
1. ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر
جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر
1. ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر
از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور
1. ساقیا می ده و نمی کم گیر
وز سر زلف خود خمی کم گیر