ای پسر میخواره و قلاش باش از سنایی غزنوی غزل 192
1. ای پسر میخواره و قلاش باش
در میان حلقهٔ اوباش باش
1. ای پسر میخواره و قلاش باش
در میان حلقهٔ اوباش باش
1. بامدادان شاه خود را دیدهام بر مرکبش
مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش
1. ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش
راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش
1. ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش
فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش
1. دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
1. برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش
وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش
1. الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
1. بر من از عشقت شبیخون بود دوش
آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش
1. چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش
1. از فلک در تاب بودم دی و دوش
وز غمت بی تاب بودم دی و دوش
1. در عشق تو ای نگار خاموش
بفزود مرا غمان و شد هوش
1. دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش
تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش