1 روا داری که بی روی تو باشم ز غم باریک چون موی تو باشم
2 همه روز و همه شب معتکفوار نشسته بر سر کوی تو باشم
3 به جوی تو همه آبی روانست سزد گر من هواجوی تو باشم
4 اگر چشمم ز رویت باز ماند به جان جویندهٔ روی تو باشم
1 ای زلف تو تکیه کرده بر گوش ای جعد تو حلقه گشته بر دوش
2 ای کرده دلم ز عشق مفتون وی کرده تنم ز هجر مدهوش
3 چون رزم کنی و بزم سازی ای لاله رخ سمن بناگوش
4 گویند ترا مه قدح گیر خوانند ترا بت زره پوش
1 بر من از عشقت شبیخون بود دوش آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش
2 در دل از عشق تو دوزخ مینمود در کنار از دیده جیحون بود دوش
3 ای توانگر همچو قارون از جمال عاشق از عشق تو قارون بود دوش
4 ای به رخ ماه زمین بی روی تو مونس من ماه گردون بود دوش
1 بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید خیزید همی گرد در دوست طوافید
2 از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید جز جانب معشوق اگر صوفی صافید
3 چون مایه همی در پی یک سود بدادید آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید
4 تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید
1 صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام بتن و جان و دل دیده خریدار توام
2 تو مه و سال کمر بسته به آزار منی من شب و روز جگر خسته ز آزار توام
3 گر چه از جور تو سیر آمدهام تا بزیم بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام
4 زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام
1 در زلف تو دادند نگارا خبر دل معذورم اگر آمدهام بر اثر دل
2 یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو یا راه مرا باز نما تو به بر دل
3 نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل
4 چندین سر اندیشه و تیمار که دارد تا گه جگر یار خورد گه جگر دل
1 مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار بیمار و دلفگار و جدا مانده از نگار
2 ما را مگوی سرو که ما رنج دیدهایم از گشت آسمان وز آسیب روزگار
3 زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست بیماری و غریبی و تیمار و هجر یار
4 رنج دگر مخواه و برین بر فزون مجوی ما را بسست اینکه برو آمدست کار
1 همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
2 من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر
3 پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت چون چاک قبا کردن تا کی بود ای دلبر
4 بی روی چو خورشیدت بیچاره سنایی را گردان چو سها کردن تا کی بود ای دلبر
1 ای ز خوبی مست هان هشیار باش ور ز مستی خفتهای بیدار باش
2 از شراب شوق رویت عالمی گشته مستانند هان هشیار باش
3 گر مه میخواره خوانندت رواست می به شادی نوش و بی تیمار باش
4 خویشتنداری کن اندر کارها خصم بر کارست هان بر کار باش
1 سکوت معنویان را بیا و کار بساز لباس مدعیان را بسوز و دور انداز
2 سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز
3 مرا که فتنه و پروانهٔ بلا کردند هزار مشعلهٔ شمع با دلم انباز
4 به گرد خویش همی پرم و همی گویم گهی بسوزد آخر فذلک پرواز