تا به رخسار تو نگه کردم از سنایی غزنوی غزل 240
1. تا به رخسار تو نگه کردم
عیش بر خویشتن تبه کردم
1. تا به رخسار تو نگه کردم
عیش بر خویشتن تبه کردم
1. به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
1. ای یار سر مهر و مراعات تو دارم
ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
1. روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
1. الحق نه دروغ سخت زارم
تا فتنهٔ آن بت عیارم
1. می ده پسرا که در خمارم
آزردهٔ جور روزگارم
1. چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم
که آنگه خوش بود با من که من بیخویشتن باشم
1. فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم
جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم
1. روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم
1. من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم
دیده حمال کنم بار جفای تو کشم
1. چو دانستم که گردندهست عالم
نیاید مرد را بنیاد محکم
1. ای چهرهٔ تو چراغ عالم
با دیدن تو کجا بود غم