ای مسلمانان ندانم چارهٔ از سنایی غزنوی غزل 264
1. ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
1. ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
1. بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم
1. تا کی ز تو من عذاب بینم
گر صلح کنی صواب بینم
1. بی صحبت تو جهان نخواهم
بی خشنودیت جان نخواهم
1. ای دو زلفت دراز و بالا هم
وی دو لعلت نهان و پیدا هم
1. ای به رخسار کفر و ایمان هم
وی به گفتار درد و درمان هم
1. لبیک زنان عشق ماییم
احرام گرفته در وفاییم
1. خورشید تویی و ذره ماییم
بی روی تو روی کی نماییم
1. ما را میفگنید که ما اوفتادهایم
در کار عشق تن به بلاها نهادهایم
1. دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم
رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مردهایم
1. از پی تو ز عدم ما به جهان آمدهایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم