آثار سنایی غزنوی

صفحه 23 از 44
44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

2 گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

3 در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان پایم ببوسد این جهان گر بر تو یابم دسترس

4 از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم لیلی تویی مجنون منم در کار تو بسته هوس

1 الحق نه دروغ سخت زارم تا فتنهٔ آن بت عیارم

2 من پار شراب وصل خوردم امسال هنوز در خمارم

3 صاحب سر درد و رنج گشتم تا با غم عشق یار غارم

4 قتال‌ترین دلبرانست قلاش‌ترین روزگارم

1 بستهٔ یار قلندر مانده‌ام زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام

2 تا همه رویست یارم همچو گل من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

3 بر دم مار آمدم ناگاه پای زان چو کژدم دست بر سر مانده‌ام

4 در هوای عشق و بند زلف او هم معطل هم معطر مانده‌ام

1 خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می زنیم پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم

2 از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم

3 چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم

4 زحمت ما چون ز ما می پاره‌ای کم می‌کند خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی می‌زنیم

1 با تابش زلف و رخت ای ماه دل‌افروز از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

2 از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

3 بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز

4 هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم با این همه در عشق تو هستیم نوآموز

1 ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

2 چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش

3 رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش

4 در میان عارفان جز نکتهٔ روشن مگوی در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش

1 ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار

2 از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بود عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار

3 هست خوش باشد کسی را کو ز خود باشد بری خوش بود مستی و هستی خاصه بر روی نگار

4 من به حق باقی شدم اکنون که از خود فانیم هان ز خود فانی مطلق شو به حق شو استوار

1 دستی که به عهد دوست دادیم از بند نفاق برگشادیم

2 زان زهد تکلفی برستیم در دام تعلق اوفتادیم

3 از پیش سجاده بر گرفتیم طاعات ز سر فرو نهادیم

4 وز دست ریا فرو نشستیم در پیش هوا بایستادیم

1 بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

2 خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

3 هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام

4 دوستانم بر سر کارند در بازار عشق من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام

1 دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش

2 می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش

3 گاه چون نای بدم از غم تو با ناله گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش

4 هر شبم وعده دهی کایم و نایی بر من چند ازین عشوه خرم من ز تو ای عشوه فروش

آثار سنایی غزنوی

44 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی