1 تا بر آن روی چو ماه آموختم عالمی بر خویشتن بفروختم
2 پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح دیدهٔ عقل و بصر بردوختم
3 رایت عشق از فلک بفراختم تا چراغ وصل را فروختم
4 با بت آتش رخ اندر ساختم خرمن طاعت به آتش سوختم
1 بی تو یک روز بود نتوانم بی تو یک شب غنود نتوانم
2 یار جز تو گرفت نتوانم نام جز تو شنود نتوانم
3 چون ترا در خور تو بستایم دیگران را ستود نتوانم
4 کشت دیگر بتان ندارد بر کشت بیبر درود نتوانم
1 من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
2 داشتم در بر نگاری را که از دیدار او پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
3 نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
4 بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
1 خورشید تویی و ذره ماییم بی روی تو روی کی نماییم
2 تا کی به نقاب و پرده یک ره از کوی برآی تا برآییم
3 چون تو صنم و چو ما شمن نیست شهری و گلی تویی و ماییم
4 آخر نه ز گلبن تو خاریم آخر نه ز باغ تو گیاییم
1 ساقیا می ده و نمی کم گیر وز سر زلف خود خمی کم گیر
2 گر به یک دم بماندهای در دام جستی از دام پس دمی کم گیر
3 رو که عیسی دلیل و همره تست ره همی رو تو مریمی کم گیر
4 عالمی علم بر تو جمع شدست علم باقیست عالمی کم گیر
1 ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
2 اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
3 ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
4 به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
1 ای ز ما سیر آمده بدرود باش ما نه خشنودیم تو خشنود باش
2 کشته ما را گر فراقت ای صنم تو به خون کشتگان ماخوذ باش
3 غرقه در دریای هجران توام دلبرا دریاب ما را زود باش
4 هجر تو بر ما زیانیها نمود تو به وصلت دیگران را سود باش
1 دلبر من عین کمالست و بس چهرهٔ او اصل جمالست و بس
2 بر سر کوی غم او مرد را هر چه نشانست و بالست و بس
3 در ره او جستن مقصود از او هم به سر او که محالست و بس
4 از همه خوبی که بجویی ز دوست بوسه ای از دوست حلالست و بس
1 زینهار ای یار گلرخ زینهار بی گنه بر من مکن تیزی چو خار
2 لالهٔ خود رویم از فرقت مکن حجرهٔ من ز اشک خون چون لالهزار
3 چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد تا مگر باقی بمانی چون چنار
4 چون بنفشه خفتهام در خدمتت پس مدارم چون بنفشه سوگوار
1 زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر یک زمان از دوش برگیر ای پسر
2 زان که تا در بند و زنجیر توایم از در بندیم و زنجیر ای پسر
3 عرصه تا کی کرد خواهی عارضین چون گل بی خار بر خیز ای پسر
4 هر زمان آیی به تیر انداختن هم کمان در دست و هم تیر ای پسر