1 راحتی جان را به گفتار ای پسر آفتی دل را به کردار ای پسر
2 هر چه باید داری از خوبی ولیک نیست کردارت چو گفتار ای پسر
3 مهر و ماهی گر بدندی مهر و ماه سرو قد و لاله رخسار ای پسر
4 بشکنی بازار خوبان جهان چون فرود آیی به بازار ای پسر
1 خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق گر چه ما باری نهایم از عشقبازی مرد عشق
2 ما همه دعوی کنیم از عشق از ما به رنج عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق
3 عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد پاکبازی کو که باشد عاشق و هم برد عشق
4 گرد عشق آنگاه بینی کاب رخ را کم زنی آب رخ در باز تا روزی رسی در گرد عشق
1 ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
2 دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
3 بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش گر بباید بود عمری در دهان مار باش
4 چشم را بیدار دار اندر غم او زان کجا دل نداری تا ترا گویم به دل بیدار باش
1 تا به رخسار تو نگه کردم عیش بر خویشتن تبه کردم
2 تا ره کوی تو بدانستم بر رخ از خون دیده ره کردم
3 تا سر زلف تو ربود دلم روز چون زلف تو سیه کردم
4 دست بر دل هزار بار زدم خاک بر سر هزار ره کردم
1 ای یار سر مهر و مراعات تو دارم ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
2 طاعات و مراعات ترا فرض شناسم جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم
3 حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم
4 یک بار مناجات تو در وصل شنیدم بار دگر امید مناجات تو دارم
1 آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش از ضربت آن زخم دل نازک من ریش
2 آنجا که بود انجمن لشگر خوبان نام تو بود اول و پای تو بود پیش
3 بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ بر هر دو همی چون شمرد مکر و فن خویش
4 هر شب که کند عشق شکیبایی من کم هم در گذرد خوبی و زیبایی تو بیش
1 میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید
2 نامه آن نامهست کاکنون عاشقی خواهد نوشت پرده آن پردهست کاکنون عاشقی خواهد درید
3 دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید
4 آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید
1 ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار
2 روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانهوار
3 هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه هر کجا رنگیست خالت ساخته آنجا قرار
4 آتش عشقت ببرده عالمی را آبروی باد هجرانت نشانده کشوری را خاکسار
1 عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید
2 این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید
3 هرگز مبرید نام عاشق تا دفتر عشق بر نخوانید
4 آب رخ عاشقان مریزید تا آب ز چشم خود نرانید
1 ای بس قدح درد که کردست دلم نوش دور از لب و دندان شما بی خبران دوش
2 گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش
3 گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش
4 درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش