عاشق نشوی اگر توانی از سنایی غزنوی غزل 430
1. عاشق نشوی اگر توانی
تا در غم عاشقی نمانی
1. عاشق نشوی اگر توانی
تا در غم عاشقی نمانی
1. ربی و ربکالله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی
1. برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی
وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی
1. صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی
نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی
1. گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی
1. صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی