1 ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی از محنت تو نیست مرا روی رهایی
2 معذوری اگر یاد همی نایدت از ما زیرا که نداری خبر از درد جدایی
3 در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی
4 من بیتو همی هیچ ندانم که کجایم ای از بر من دور ندانم که کجایی
1 حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو
2 بیدلان را نرگس گویای تو خاموش کرد عاشقان را کرد گویا پستهٔ خاموش تو
3 تلخ نو شیرینترست از شهد و شکر وقت کین چون بود هنگام صلح و وصل رویت نوش تو
4 خواب خرگوش آمد از تو عاشقانت را نصیب زین قبل سخره کند بر شیر و بر خرگوش تو
1 ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین
2 گشتی تو سلطان از کشی تا کی بود این سرکشی عادت مکن عاشقی کشی توبه بکن یکچند ازین
3 با روی خوب و خوی بد از تو کسی کی برخورد این خوی بد در تو رسد بگریز ای دلبند ازین
4 تا کی کنی کبر آوری چون عاقبت را بنگری ترسم پشیمانی خوری ای یار بد پیوند ازین
1 خورشید تویی و ذره ماییم بی روی تو روی کی نماییم
2 تا کی به نقاب و پرده یک ره از کوی برآی تا برآییم
3 چون تو صنم و چو ما شمن نیست شهری و گلی تویی و ماییم
4 آخر نه ز گلبن تو خاریم آخر نه ز باغ تو گیاییم
1 تخم بد کردن نباید کاشتن پشت بر عاشق نباید داشتن
2 ای صنم ار تو بخواهی بنده را زین سپس دانی نکوتر داشتن
3 چند ازین آیات نخوت خواندن چند ازین رایات عجب افراشتن
4 نقش چین باید ز سینه محو کرد صورت مهر و وفا بنگاشتن
1 خه خه ای جان علیک عینالله ای گلستان علیک عینالله
2 اندرا اندرا که خوش کردی مجلس جان علیک عینالله
3 برفشان برفشان دل و جان را در و مرجان علیک عینالله
4 هیچ جایی نیافت از پی انس چون تو مهمان علیک عینالله
1 ای شکسته رونق بازار جان بازار تو عالمی دلسوخته از خامی گفتار تو
2 توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد گوشهٔ شبپوش تو بر طرهٔ طرار تو
3 خوبی خوبان عالم گر بسنجی بیغلط صد یکی زان هیچ پیش کفهٔ معیار تو
4 عشق تو مرغیست کو را این خطابست از خرد ای دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو
1 ای من مه نو به روی تو دیده واندر تو ماه نو بخندیده
2 تو نیز ز بیم خصم اندر من از دور نگاه کرده دزدیده
3 بنموده فلک مه نو و خود را در زیر سیاه ابر پوشیده
4 تو نیز مه چهارده بنمای بردار ز روی زلف ژولیده
1 ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن
2 طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن
3 با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر آز را بر روی آن قرای دعویدار زن
4 زاهدان ار تکیه بر زهد و صیام خود کنند تو چو مردان تکیه بر خمر و در خمار زن
1 پر کن صنما هلاقنینه زان آب حیات راستینه
2 زان می که چو از خم سفالین تحویل کند در آبگینه
3 حاجی به شعاع او به شب در تا مکه ببیند از مدینه
4 آن دل که بیافت قبلهای زان بهتر ز حدائق و سکینه