1 ای کعبهٔ من در سرای تو جان و تن و دل مرا برای تو
2 بوسم همه روز خاکپایت را محراب منست خاکپای تو
3 چشم من و روی دلفریب تو دست من و زلف دلربای تو
4 مشکست هزار نافه بترویا در حلقهٔ زلف مشکسای تو
1 ای جهانی پر از حکایت تو گه ز شکر و گه از شکایت تو
2 برگشاده به عشق و لاف زبان خویشتن بسته در حمایت تو
3 ای امیری که بر سپهر جمال آفتابست و ماه رایت تو
4 هست بی تحفهٔ نشاط و طرب آنکه او نیست در حمایت تو
1 ای ببرده آب آتش روی تو عالمی در آتشند از خوی تو
2 مشک و می را رنگ و مقداری نماند ای نه مشک و می چو روی و موی تو
3 چشمکانت جاودانند ای صنم نرگس آمد ای عجب جادوی تو
4 تیر عشقت در جهان بر من رسید غازیانه زان کمان ابروی تو
1 دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
2 گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه
3 گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه
4 گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی من جرب المجرب حلت به الندامه
1 خنده گریند همی لاف زنان بر در تو گریه خندند همی سوختگان در بر تو
2 دل آن روح گسسته که ندارد دل تو سر آن حور بریده که ندارد سر تو
3 گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا حقههای شکرین گرد دو تا شکر تو
4 تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو حرف بوسست چو لبهای قلم چاکر تو
1 ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این وی سرو سمن سیما آخر چه کمالست این
2 کوشم به وفای تو کوشی به جفای من کس نی که ترا گوید آخر چه خیالست این
3 نابوده شبی شادان از وصل تو ای جانان در هجر مرا کشتی آخر چه وبالست این
4 شد اصل همه شادی ای دوست وصال تو ای اصل همه شادی آخر چه وصالست این
1 از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله بی خواب و بیقرارم چون بر گلت کلاله
2 خدمت کنم به پیشت همچون صراحی از جان تا برنهی لبم را بر لبت چون پیاله
3 تا روز ژاله بارد از چشم همچو رودم آری نکو نماید بر روی لاله ژاله
4 دارم هزار بوسه بر روی و چشم تو من گر میدهی وگرنه بیرون کنم قباله
1 خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین توشهٔ جانها در آن گوشهٔ شبپوش بین
2 پیش رکابت جمال کیست گرفته عنان چرخ جفا کیش بین لعل وفا کوش بین
3 گردش ایام دوش تعبیهای ساختست سوختهٔ عشق باش ساختهٔ دوش بین
4 برگذر و کوی او غرقه چو من صد هزار عاشق جانباز بین مرد کفنپوش بین
1 نینی به ازین باید با دوست وفا کردن یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن
2 یا زشت بود گویی در کیش نکورویان یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن
3 هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن
4 باور نکنم قولت زیرا که ترا در دل یک بادیه ره فرقست از گفتن تاکردن
1 ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم
2 هم توان از دو لبش شکر زدن یغما ولیک هر شبی راه لب آن دلبر یغما زنیم
3 ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم
4 شخص را می وار هر شب در بر ویس افگنیم بوسه وامقوار هر دم بر لب عذرا زنیم