سینه مکن گرچه سمن سینهای از سنایی غزنوی غزل 383
1. سینه مکن گرچه سمن سینهای
زان که نه مهری که همه کینهای
1. سینه مکن گرچه سمن سینهای
زان که نه مهری که همه کینهای
1. عقل و جانم برد شوخی آفتی عیارهای
باد دستی خاکیی بی آبی آتشپارهای
1. این چه رنگست برین گونه که آمیختهای
این چه شورست که ناگاه برانگیختهای
1. ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
1. جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
1. ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
1. از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی
1. ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی
1. ای پیشهٔ تو جفانمایی
در بند چه چیزی و کجایی
1. ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی
مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی
1. آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی
چون تو من و من توام چند منی و تویی