1 سینه مکن گرچه سمن سینهای زان که نه مهری که همه کینهای
2 خوی تو برنده چون ناخن برست گر چه پذیرنده چو آیینهای
3 حسن تو دامست ولیکن ترا دام چه سودست که بی چینهای
4 من سوی تو شنبه و تو نزد من چون سوی کودک شب آدینهای
1 عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
2 چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
3 چون ز خود بیخود شدی معشوق خود را یافتی ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
4 نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
1 ای قوم مرا رنجه مدارید علیالله معشوق مرا پیش من آرید علیالله
2 گز هیچ زیاری نهمی بر لب او بوس یک بوسه به من صد بشمارید علیالله
3 ور هیچ به دست آرید از صورت معشوق بر قبلهٔ زهاد نگارید علیالله
4 آن خم که بر او مهر مغانست نهاده الا به من مغ مسپارید علیالله
1 ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته
2 تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته
3 بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای طوق ایزد کرد باید در عنق چون فاخته
4 تا به روی آب چون مرغابیان دانی گذشت در هوا چون فاخته پری و بال آخته
1 جام را نام ای سنایی گنج کن راح در ده روح را بی رنج کن
2 این دل و جان طبیعت سنج را یک زمان از می طریقت سنج کن
3 تاج جان پاک را در راه دل مفرش جانان جان آهنج کن
4 کدخدای روح را در ملک عشق بی تصرف چون شه شطرنج کن
1 باز افتادیم در سودای تو از نشاط آن رخ زیبای تو
2 دستمان گیر الله الله زینهار زان که بنهادیم سر در پای تو
3 باز ما را جاودان در بند کرد حلقهٔ زلفین عنبرسای تو
4 باز کاسد کرد در بازار عشق عقل ما را لعل روح افزای تو
1 ای جان و جهان من کجایی آخر بر من چرا نیایی
2 ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی تا کی بود از تو بیوفایی
3 خورشید نهان شود ز گردون چون تو به وثاق ما در آیی
4 اندر خم زلف بت پرستت حاجت ناید به روشنایی
1 ز دست مکر وز دستان جانان نمیدانم سر و سامان جانان
2 ز بس کاخ شوخ داند پای بازی شدم سرگشته و حیران جانان
3 گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون دو بند زلف مشک افشان جانان
4 اگر چه خود ندارد با رهی دل هزاران جان فدای جان جانان
1 عاشقم بر لعل شکرخای تو فتنهام بر قامت رعنای تو
2 ماه بر راه اوفتاد از روی تو سرو شرمنده شد از بالای تو
3 پوست در تن خشک دارم همچو چنگ از هوای چنگ روح افزای تو
4 جان من شد مسکن رنج و بلا تا دل مسکین من شد جای تو
1 خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن با شیفتگان سر این راه دمی زن
2 بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن
3 بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده وز هر چه ترا هست ز اسباب کمی زن
4 جمع آر همه تفرقهٔ خویش به جهدت بر ذات دعاوی ز معانی رقمی زن